اخیرا یکی از نویسندههای کشورمون در مورد محدودیتهای خط قرمزی وزارت ارشاد گفته بود: «ممیزیهای این سازمان اونقدر زیاده که یه نویسنده حق نداره توی داستانش از خفه شدن یه زن توسط یه مرد نامحرم بنویسه! مثلا من اگه بخوام یه زن رو توی داستانم توسط یه مرد بکشم، حتما باید تکتیرانداز استخدام کنم!» بله! همه اینایی که گفته شد محدودیتهای داستانیه، یعنی فیلم هم نیست! فیلمنامه هم نیست حتی که بگیم شاید یه روز به تصویر کشیده شه! اگه مرحوم «جان اشتاین بک» در ایران زندگی میکرد، موقع نوشتن رمان «موشها و آدمها» برای توصیف لحظه کشته شدن همسرِ پسرِ مزرعهدار توسط لنی، شدیدا به مشکل برمیخورد و احتمالا جایزه نوبل ادبیات رو هم از دست میداد. برای درک بهتر عمق فاجعه، منم براتون یه مثال میزنم:
قبل از ممیزی:
اواخر شب بود. مرد مثل همیشه داشت بطریِ توی دستش رو تلوتلوخوران سر میکشید و کنار خیابون قدم میزد که یهو یه صدای نازک و مهربون از پشت سر بهش میگه: «آقا! شما حالتون خوبه؟» مرد روش رو برمیگردونه و با چشمای خمارش به زن میگه: «مگه تو دکتری؟». زن جواب میده: «آره، دکترم و فکر کنم شما یکم زیادهروی کردید. بهتره مراقب خودتون باشید اینجا ماشینها با سرعت زیادی رد میشن». مرد لبخند طعنه آمیزی میزنه و میگه: «عه؟ پس هم دکتری هم افسر راهنمایی رانندگی!». زن سری به نشونه تاسف تکون میده و برمیگرده به راهش ادامه بده که میبینه یه نفر از پشت دستش رو سفت گرفته و میگه: «میدونی؟ من همیشه دوس داشتم یه زنِ دکتر داشته باشم، زن من میشی؟». زن میگه: «آقای محترم…»، مرد با شنیدن این جمله عصبی میشه!
زن رو میکشه به سمت خودش و گردن اونرو میگیره توی دستش: «به من نگو آقای محترم! منرو با اسم کوچیک صدام کن عوضی! فهمیدی؟ کدوم احمقی به شوهرش میگه آقای محترم؟ هان؟» چند دقیقه میگذره، مرد به صورت کبود و چشمهای زن که از حدقه بیرون زده نگاه میکنه و میگه: «اه لعنتی! چرا جواب نمیدی؟ چرا ساکتی؟ دیگه دوستم نداری؟ آره میدونم! توام مثل اون دلت یه جای دیگهاس، شما زنها همتون مثل همین».
بعد از ممیزی:
اواسط روز بود، مرد مثل همیشه داشت قهوه بیرونبرش رو پشت فرمون میخورد و با سرعت رانندگی میکرد که یهو ماشینش میره روی یه دستانداز! کمی از اون قهوه داغ روی پاهاش میریزه. مرد نگاهی به شلوارِ تازه از خشکشویی گرفتهاش میکنه و میگه: «اه! لعنتی! چرا شهرداری این چالهها رو درست نمیکنه؟ خوبه شهردارم تازه عوض شده! ولی چه فایده، اونم حواسش جای دیگهست، این سیاستمدارا همهشون مثل همن…». در همین لحظه یهو صدای یه برخورد شدید میاد، مرد ترمز میکنه. سرش رو بالا میاره و میبینه با یک زن تصادف کرده و اونرو کشته!
ثبت دیدگاه