شنبه, 1 اردیبهشت 1403 Friday, 19 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41365 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 2369×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • عاقبت شوم پیشنهادهای بی‌شرمانه برای سهیلا که به دنبال کار بود!
    21 بهمن 1396 - 21:50
    شناسه : 118439
    0

    رکنا نوشت: سهیلا برای اینکه در دام پیشنهادهای بی شرمانه نیفتد به دام مرد شیاد افتاد. امروز که فهمیدم خواستگارم یک فرد کلاهبردار بود و تمام سرمایه مرا تنها با وعده ازدواج و خرید سهام یک شرکت واهی از چنگم بیرون آورده است از شدت ناراحتی بیمار شده ام نمی دانم چگونه با این همه […]

    پ
    پ

    جوان زن - عاقبت شوم پیشنهادهای بی‌شرمانه برای سهیلا که به دنبال کار بود! - با مردم

    رکنا نوشت: سهیلا برای اینکه در دام پیشنهادهای بی شرمانه نیفتد به دام مرد شیاد افتاد.

    امروز که فهمیدم خواستگارم یک فرد کلاهبردار بود و تمام سرمایه مرا تنها با وعده ازدواج و خرید سهام یک شرکت واهی از چنگم بیرون آورده است از شدت ناراحتی بیمار شده ام نمی دانم چگونه با این همه زرنگی و به همین راحتی فریب خوردم تا میلیون ها تومان پس انداز سال ها زحمت کشی ام را از دست بدهم…

    سهیلا در حالی که اشک هایش فرصت سخن گفتن را از او گرفته بود با کمک مشاور کلانتری روی صندلی اتاق نشست و دفتر خاطراتش ذهنش را به گذشته ای نه چندان دور ورق زد. دختر جوان با بیان این که باید هزینه زندگی و دارو و درمان پدر و مادر از کار افتاده ام را تأمین می کردم به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: طبق معمول دنبال کار می گشتم چرا که هر جایی استخدام می شدم، برخی افراد ضعیف الایمان می خواستند از نیاز مالی من سوء استفاده کنند و پیشنهادات بی شرمانه می دادند و گاهی نیز آن قدر حقوق کمی پرداخت می کردند که حتی هزینه های رفت و آمد و مخارج خودم را نیز تأمین نمی کرد البته از وقتی به یاد دارم اوضاع همین طور بود و هیچ گاه زندگی ما رو به بهبودی نمی رفت از سوی دیگر هم باید مخارج زندگی پدر و مادرم را تأمین می کردم. در همین گیر و دار بود که با فردی شیک پوش آشنا شدم او ظاهری متشخص داشت و خیلی مودبانه با افراد برخورد می کرد همیشه با کیف سامسونتی در دست وارد آژانس های مسافرتی می شد و دیگران او را آقای مهندس صدا می کردند.

    سامان بلیت پروازهای چارتر را برای آژانس های مسافرتی فراهم می کرد و خیلی زود من به عنوان بازاریاب برای او مشغول کار شدم. در اولین روز کاری 700 هزار تومان به من دستمزد داد و من در حالی که خیلی خوشحال شده بودم با خرید داروهای مادرم به منزل رفتم. مادرم با دیدن داروها دعایم کرد و من فقط او را در آغوش گرفتم. چند روز بعد سامان آدرس منزلمان را پرسید تا به خواستگاری ام بیاید. تعجب کردم. هنوز 10 روز بیشتر از آشنایی ما نگذشته بود اما فکر کردم شاید سرنوشتم این بوده است. روز بعد سامان گفت: قبل از آن که تو را از پدر و مادرت خواستگاری کنم می خواهم شریک کاری شویم و ادامه داد چقدر پول نقد داری؟ خندیدم و گفتم آقای مهندس من که مانند شما نیستم. همه سپرده و سرمایه من 15 میلیون تومان است.

    او گفت: اشکالی ندارد! من هم مقداری روی پول هایت می گذارم و تو را سهامدار شرکت می کنم! با خوشحالی همه پول هایم را به او دادم. او هم همان شب به خواستگاری ام آمد. اما قرار شد هفته بعد با پدر و مادرش به طور رسمی از من خواستگاری کند. در این میان من بنا به درخواست او 3 میلیون تومان از پول های مسافران را نیز به حساب او واریز کردم ولی بعد از گذشت 2 روز از این ماجرا دیگر به تلفن هایم پاسخ نداد و از طرفی مسافران هم خواستار صدور بلیت بودند. وقتی موضوع را پیگیری کردم تازه فهمیدم که او یک کلاهبردار است و 2 زن دیگر دارد. اکنون هم به خاطر شکایت همسرانش مخفیانه زندگی می کند حالا نمی دانم چگونه به چشمان نگران مادرم نگاه کنم…

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.