پنج‌شنبه, 6 اردیبهشت 1403 Thursday, 25 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41436 تعداد نوشته های امروز : 3 تعداد دیدگاهها : 2372×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • آیا جامعه ایرانی سوالاتی را در فرهنگ مدرسه ی خود بی پاسخ رها کرده است؟
    02 مهر 1395 - 23:17
    شناسه : 15566
    0

    آیا جامعه ایرانی سوالاتی را در فرهنگ مدرسه ی خود بی پاسخ رها کرده است؟ قاسم خوش سیما اولین روزهای ماه مهر است و باز هم بازگشایی مدارس که احساسات نوستالژیک همه ایرانیانی که از درس و مدرسه منفک شده اند برانگیخته می شود. روزی که اولین بار وارد جایی شدیم که آن را مدرسه […]

    پ
    پ

    آیا جامعه ایرانی سوالاتی را در فرهنگ مدرسه ی خود بی پاسخ رها کرده است؟

    قاسم خوش سیما

    اولین روزهای ماه مهر است و باز هم بازگشایی مدارس که احساسات نوستالژیک همه ایرانیانی که از درس و مدرسه منفک شده اند برانگیخته می شود. روزی که اولین بار وارد جایی شدیم که آن را مدرسه می نامیدند. باز روزی که برای اولین بار وارد دنیای رسمی و مدنی جامعه شدیم و برای نخستین بار یکی دو نفری را به عنوان اولین دوستان دوران کودکی کنارمان احساس کردیم.
    روزی که برای نخستین بار وارد اتاقی شدیم که کلاس درسمان بود و همه وجودمان خیره به انسانی شد که مقابلمان ایستاد و آنرا معلم دیدیم. انسانی همانند دیگر مردم جامعه اما برایمان آقا یا خانمی مریخی به چشم می آمد که همه چیز می داند. او پشت به صفحه ای سیاه رنگ مقابلمان ایستاد و حرفهایش را با نام خدا و اندکی لبخند آغاز نمود. خیلی هایمان نمی فهمیدم و حواسمان نبود او در آن لحظات صفر چه می گوید بلکه حواسمان مانند همین حالا به جاهای دیگری بود. حواسمان به در و دیوار کلاسی می رفت که برایمان تازگی داشت. کف اتاقی که با موزائیک های ضمخت و مدل همان روزها فرش شده و کمی تا اندکی خاک هم روی آن نشسته بود. سقف اتاقی نه چندان بزرگ که در ولایت ما از چوب هایی به رنگ تیره ساخته شده بود. پنجرهایی آهنی که آن طرفش تصویری پرنور از اولین روز مهر را نشان می داد و جاده ای به رنگ نارنجی پائیز که قرار بود راه سخت زندگی را در امتداد مسیرش بپیمائیم و هیچ چیز از آن نمی دانستیم.
    حال همه ی ما ایرانیان منفک شده از مدارس چنین روزی را با اندکی تفاوت به یاد داریم. روزی که معلم آموختن مان برای جامعه را با کشیدن خطی هایی بر همان تخته ی سیاه آغاز نمود. خط های زمینه به درازای آنچه تابلوی سیاه رنگ اجازه می داد. در ابتدای سمت راست همان خط ، خطی کوتاه و عمود بر خط زمینه کشید و آنرا تکرار کرد.(IIIIIIIIIIIII …) خط هایی صاف و مستقیم که مدام تکرار می شد تا به انتهای تابلو می رسید و دوباره نقطه سر خط و ادامه پیدا می کرد تا آنکه به انتهای صفحه سرنوشتش ختم می گردید. کاری که قرار شما همان را در دفترچه های خودمان انجام دهیم و آن را مشق شب می نامیدند.
    در حقیقت همه ی قصه علم آموزی ما همیشه همین خط کشیدن هایی بود که تکرار می شد و کاش روزی بشر به آن درجه از نبوغ برسد که همان روز بدانیم همه چیز همان است که آن روز گذشت و آنچه ادامه دادیم تکرار آن قصه ای است که در دل همان خط ها بود و البته آن روز ها توانایی تجزیه و تحلیل آنرا نداشتیم و اکنون نیز به آن نمی اندیشیم.
    خط هایی که معلم می کشید همه مستقیم بودند و با فاصله های مساوی در کنار یکدیگر قرار می گرفتند و باید می آموختیم که جامعه، ذرات موجود در طبیعت، بزرگترین کهکشان های هستی و هرچیزی که قرار است در خصوص آن علم بیاموزیم بر اساس همین نظمی حرکت میکنند که از نیرویی لامتناهی نشات می گیرند و آن ذات مقدس اله است. خط هایی که باید از آن می آموختیم ذرات بزرگ و کوچک هستی بر اساس عدالت پروردگاری روزگار می گذرانند که هم روزی ده آن تک سلولی در اعماق اقیانوس هاست و هم برای کودکی برنامه دارد که روز تولدش از دنیا می رود و البته هیچگاه مقدرات باریتعالی اش خارج از حکمت نیست. خط هایی که حین نوشتن به ما می آموخت نگارنده آن به عنوان انسان تابع جبر مطلق نیست و خداوندگارش در کنار جابر بودن ذاتی اش، اختیاراتی را نیز برای احسن الخالقین خود تعریف کرده و جهت نیل به آن، نعمتی به نام عقل را به وی بخشیده و رسولانی را برای هدایتشان مبعوث کرده است. خط هایی که مختار بودیم دقت کنیم و زیبا بنویسیم یا آنکه سرسری بگذریم و باری به هر جهت، چون نمی دانستیم یوم الدینی در راه است و امتحان ثلث اولی که در راه بود. امتحان ثلث اول که بعدها فهمیدم همان پایش زمان جوانیمان است، ثلث دوم که مینسالی مان را بررسی می کرد و امتحان نهایی که قطعا نمرات ثلث های گذشته در آن لحاظ می شد و گذرگاهی برای رفتن به کلاسی بالاتر به حساب می آمد، مرحله ای که می بایست نگاهی به گذشته مان نمائیم و بدانیم در طول سال های گذر عمر چه کرده ایم.
    اکنون سالها از آن روز خاطر انگیز گذشته است و خیلی هایمان هنوز به ارزش علمی آن خط های پر رمز و راز پی نبردایم و بدون آموختن آن درس به کلاس بالاتر رفته ایم. هرچه بود همان روز بود، آنچه ادامه دادیم حواشی کار به حساب می آمد و حال سوال مهم آن است که چه درسهایی را در آن روز به یاد ماندنی نیاموختیم، آموزگار دانایی ها چه گفت و در کلاسی که بوی نم و بوی مهر در هم آمیخته بود چه چیزهایی را جا گذاشته ایم؟

    در ادامه یاد گرفتیم ” بابا آب داد ” اما یادمان رفت وقتی به درس ” بابا نان داد ” رسیدیم از معلم بپرسیم تکلیف دوستی که کنارمان نشسته و بابا ندارد چیست؟ چه کسی نان او را می دهد و جامعه برای او چه مشق شبی تکلیف کرده است؟ شاید اگر هم می پرسیدیم پاسخ معلم آن بود بابای دوستم به هیچ روشی به خانه بازنخواهد گشت که باید زبل بودیم و فی الفور می پرسیدیم چگونه جامعه مان را اداره کنیم که باباهای دیگر از دنیا نروند و چرا تعداد زیادی از همنوعانمان به دلایل کاملا بی معنی فرزندانشان را بدون نان شب تنها می گذارند، می روند و دوستانمان یتیم می مانند؟ هرگز از معلممان نپرسیدیم اگر کوکب خانم نان تازه و تخم مرغ در خانه نداشت تکلیفش با مهمانان چه بود و صدای باران برای آن کودک کپر نشین در دل کویرچه معنایی دارد چون خواهد پرسید: کو باران، کو ترانه، کو گهرهای فراوان؟
    در امتداد راه آموختیم یک به توان هر عددی همان یک است اما هرگز نپرسیدیم چرا همین یک با اعداد دیگر جمع شود قضیه عوض می شود و این چه قرار دادی است که انسانها بر سر سفره ی حساب با یکدیگر گذاشته اند؟ آموختیم که از ترکیب دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن ملکول آب به دست می آید اما این سوال را هم در همان کلاس جا گذاشیم که چرا در دنیایی مملو از اکسیژن و هیدروژن عده ای از همنوعانمان آب را بر دیگران می بندند و هزار درد بی درمان دیگر از سوالات اینچنینی که در همان کلاسها و لابه لای همان خط ها جا گذاشیم و ظاهرا به کلاسهای بالاتر رفتیم.
    آیا پاسخ به سوالات این چنینی به ما کمکی برای بهتر زیستن خواهد نمود و چه زمانی با دریافت پاسخ های آن مجازیم به کلاسی بالاتر از تمدن بشری قدم بگذاریم؟

    لطفا بخوانید و نظر بدهید.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.