دوشنبه, 26 آذر 1403 Sunday, 15 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 44679 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 2502×
پایان عجیب عشوه‌گری‌های 2 دختر شیک پوش برای مردان + عکس
17 فروردین 1397 ساعت: 7:37
شناسه : 123796
5

رکنا: 2 دختر جوان با عشوه گری هایشان دام سیاهی را برای مردان پهن کرده بودند.

پ
پ

دختر - پایان عجیب عشوه‌گری‌های 2 دختر شیک پوش برای مردان + عکس - 19 ساله

دختر 19 ساله که با وضعیت آشفته و سر و صورتی خراشیده در اتاق مددکاری نشسته بود در حالی که با گوشه روسری خاکی خود اشک هایش را پاک می کرد در تشریح ماجرای زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی نداشت این در حالی بود که من هم مانند بسیاری از دختران نوجوان آرزوهای زیادی را در سر می پروراندم. حتی در رویاهایم خود را سوار بر خودروی شاسی بلند گران قیمتی می دیدم که در آن عینکی دودی بر چشمانم زده ام و رانندگی می کنم. مقطع دبیرستان را به پایان رسانده بودم که تصمیم گرفتم برای رسیدن به آرزوهایم در پی شغلی باشم و ادامه تحصیل بدهم. به همین خاطر در کلاس های پیش دانشگاهی ثبت نام کردم و به اطرافیانم سپردم اگر کار مناسبی سراغ داشتند به من اطلاع بدهند. در همین روزها بود که از طریق یکی از دوستانم با دختری به نام «نیوشا» آشنا شدم. او در منطقه بالای شهر زندگی می کرد و به همراه دوستانش مدام در تفریح و خوشگذرانی بود. چند روز بیشتر طول نکشید که با نیوشا و دوستش صمیمی شدم و در کنار آن ها قرار گرفتم. آن ها مانند من به دنبال کار نبودند، اما به راحتی پول زیادی خرج می کردند و لباس های شیک و گران قیمت آن ها در حالی حس حسادت مرا برانگیخته بود که آرام آرام متوجه رفتارهای مشکوک آن ها شدم. نیوشا عنوان می کرد حالا که وارد گروه ما شده ای باید تو هم لباس های آن چنانی بپوشی و با آرایش های غلیظ خودت را زیباتر جلوه بدهی. از آن روز به بعد آن ها انواع لباس و مانتوهای شیک را برایم می خریدند و مرا با خودشان به رستوران های مجلل می بردند. وقتی فهمیدم کار آن ها عشوه گری و اخاذی از رانندگان جوان خودروهای مدل بالاست که خودم نیز آلوده این کار شده بودم. دیگر به همراه نیوشا از ساعت 9 صبح تا نیمه های شب بیرون از منزل به سر می بردم و مبالغ زیادی را به حساب بانکی ام واریز می کردند. وقتی یکی از کارت های عابربانکم را به خانواده ام دادم آن ها نمی دانستند که شغل کثیف من چیست ،به همه می گفتم در یک شرکت بزرگ لوازم آرایشی به عنوان ویزیتور استخدام شده ام تا کسی به رفت و آمدهایم مشکوک نشود. اگرچه عذاب وجدان داشتم و می دانستم رانندگان جوان برای حفظ آبروی خود چاره ای جز دادن پول های زیاد به من ندارند اما باز هم با حیله گری از آنان اخاذی می کردم تا این که آخرین بار وقتی راننده جوان به خاطر دلسوزی مرا سوار کرد متوجه قصد شوم من شد و بلافاصله خودش با پلیس تماس گرفت و من که قصد داشتم از چنگ او فرار کنم از خودرو پایین افتادم و توسط مردم دستگیر شدم. این پایان آرزوهایم بود اگرچه…

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.