پنجشنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 18 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41356 تعداد نوشته های امروز : 8 تعداد دیدگاهها : 2369×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • شوهرم در اتاق پنهان شده بود | نمی دانستم او در خانه است!
    26 بهمن 1395 - 13:42
    شناسه : 36010
    0

    این درحالی بود که من شوهر و یک فرزند ۳ساله داشتم. به گزارش «بامردم»، رابطه من و شهرام مدت ها ادامه داشت و همیشه خیالم از بابت تهیه مواد راحت بود تا این که بالاخره شوهرم به من شک کرد. دستم برای شوهرم رو شده بود و مجبور شدم همه چیز را برایش تعریف کنم. […]

    پ
    پ

    این درحالی بود که من شوهر و یک فرزند ۳ساله داشتم.

    به گزارش «بامردم»، رابطه من و شهرام مدت ها ادامه داشت و همیشه خیالم از بابت تهیه مواد راحت بود تا این که بالاخره شوهرم به من شک کرد. دستم برای شوهرم رو شده بود و مجبور شدم همه چیز را برایش تعریف کنم. فرشاد، شهرام را مقصر معتاد شدنم می دانست و از همان روز اول از او کینه به دل گرفت. او از من خواست به بهانه تهیه مواد شهرام را به خانه بکشانم تا از او انتقام بگیرد.

    من هم کاری را که شوهرم خواسته بود انجام دادم.بعد از آن که با شهرام قرار ملاقات گذاشتم، قرار شد تا او نیمه شب برای تحویل دادن مواد به خانه مان بیاید. بعد از واردشدن شهرام به خانه، همسرم که در یکی از اتاق ها مخفی شده بود سراغ او رفت. شهرام که از دیدن شوهرم تعجب کرده بود در این باره از من سوال کرد اما شوهرم امانش نداد و با او درگیر شد.

    همه چیز در چند دقیقه اتفاق افتاد.آنها باهم گلاویز بودند و به در و دیوار می خوردند. در یک لحظه پشت شهرام به من بود. من هم با چاقو چند ضربه به کمر و سینه اش زدم تا انتقامم را از او بگیرم. او من را معتاد و زندگی ام را تباه کرد. به همین دلیل از این کار عذاب وجدانی نداشتم. بعد از آن که مطمئن شدیم شهرام کشته شده است گودالی در زیرزمین خانه کندیم و جنازه را در آن جا دفن کردیم.

    جسد شهرام دو سال در آنجا بود اما چون آنجا مستاجر بودیم دو سال بعد مجبور شدیم جسد را از زیرخاک بیرون بکشیم. چیزی جز چند تکه استخوان باقی نمانده بود. همان ها را داخل یک کیسه ریختیم و با خود به اصفهان بردیم. اولین کاری که باید انجام می دادیم خلاص شدن از شر جسد بود. خانه جدیدمان یک باغچه داشت. به همین دلیل آن را در باغچه دفن کردیم. چون تا آن زمان هیچ کس درباره شهرام از ما سوالی نکرده بود فکر می کردیم این ماجرا به دست فراموشی سپرده شده است اما از آنجایی که خون هیچ وقت نمی خوابد بالاخره بعد از ۸سال پلیس من و شوهرم را دستگیر کرد. ما در مجتمع قضایی بعثت محاکمه و هردو به اتهام کشتن شهرام به قصاص محکوم شدیم. حالا هم می دانم که دیگر راه فراری وجود ندارد و طناب دار در انتظارمان است. نمی دانم بر سر بچه ام چه بلایی می آید.

    blank

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.