شنبه, 8 اردیبهشت 1403 Saturday, 27 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41453 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 2373×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • گفتگو با جوانی که با یک دختر زندانی ازدواج کرد | سیما عروس زندان شد!
    12 بهمن 1396 - 14:00
    شناسه : 116704
    0

    رکنا: دیگر پشیمانی و حسرت خوردن برایش سودی ندارد و باید تاوان گذشته سیاه اش را با از دست دادن آزادی و جوانی اش پشت میله های زندان پس بدهد. در یک بزنگاه مسیر زندگی اش را به سوی بیابان برهوت تغییر داد و در تله طمع و خودخواهی اش گرفتار شد. شیرینی کارش در […]

    پ
    پ
    - گفتگو با جوانی که با یک دختر زندانی ازدواج کرد | سیما عروس زندان شد! - جوان

    رکنا: دیگر پشیمانی و حسرت خوردن برایش سودی ندارد و باید تاوان گذشته سیاه اش را با از دست دادن آزادی و جوانی اش پشت میله های زندان پس بدهد.

    در یک بزنگاه مسیر زندگی اش را به سوی بیابان برهوت تغییر داد و در تله طمع و خودخواهی اش گرفتار شد. شیرینی کارش در قنادی را با تلخی مواد عوض کرد و از آن جایی که شاگرد اتوبوس بود مسیر زندگی اش را به بیراهه تغییر داد و پایان تاریکی برایش رقم خورد. در ادامه گفت و گویی را با این مرد زندانی Prisoner می خوانید.

    چند وقت است و به چه جرمی در حبس هستی؟

    نزدیک به 12سال است که به خاطر قاچاق Contraband در زندان Prison هستم.

    چه نوع موادی را قاچاق می کردی و به خاطر این کار چه حکمی برایت صادر شد؟

    برای حمل و فروش مواد مخدر Drugs صنعتی از نوع کریستال به حبس ابد محکوم شدم.

    شغلت چه بود و چطور شد که به سمت قاچاق مواد رفتی؟

    در یک قنادی مشغول به کار شدم و از شغلم راضی بودم اما یک موضوع مسیر زندگی ام را تغییر داد و سر لجبازی وارد بیراهه شدم.

    بعد از مدتی کار در قنادی پس اندازی دست و پا کردم و تصمیم گرفتم تشکیل خانواده بدهم .چند روزی مرخصی گرفتم تا دنبال کارهای خواستگاری و ازدواجم بیفتم اما زمانی که حرف ازدواج را پیش کشیدم با مخالفت شدید خانواده ام روبه رو شدم زیرا معتقد بودند ازدواج برای من زود است و باید چند سال صبر کنم. پس از مخالفت خانواده ام سرخورده شدم. دیگر کار در جایی که من را به یاد دختر مورد علاقه ام می انداخت سخت و طاقت فرسا شده بود و برای همین از سر لجبازی کار در قنادی را رها کردم و به یکی از شهرهای شمالی کشور رفتم. بعد از گذشت مدتی از طریق یکی از دوستانم به عنوان شاگرد اتوبوس مشغول به کار شدم. صاحب ماشین خودش زیاد رانندگی نمی کرد و اتوبوس را دست دوستم سپرده بود.

    اتوبوس بین استانی بود و مدام بین شهرهای شمالی به شرق کشور در رفت و آمد بودیم. بعد از مدتی دوستم پیشنهاد داد کار جدیدی برای خودمان دست و پا کنیم. وقتی از او پرسیدم منظورش چیست به من گفت: ما که مدام در مسیرشمال به شرق کشور و برعکس در حرکت هستیم چرا از این فرصت استفاده نکنیم و با حمل مقداری مواد مخدر درآمد خوبی نداشته باشیم.

    با شنیدن این جملات اول کمی دچار استرس شدم اما دوستم با خونسردی به من گفت که مدت هاست این کار را انجام می دهد و علاوه بر تامین هزینه موادش پس انداز زیادی هم دارد. با همین حرف های فریبنده و به ظاهر قشنگ و بی عیب و نقص وسوسه شدم و در دام افتادم و پیشنهادش را قبول کردم. از طرفی وقتی به یاد حرف های خانواده ام افتادم که به دلیل درآمد پایین با ازدواجم مخالفت کردند مصمم تر شدم. از فرصت حضور نداشتن صاحب ماشین سوء استفاده و هر بار بعد از برگشت مقداری مواد صنعتی را داخل اتوبوس جاسازی می کردیم و به مقصد می رساندیم بدون این که کسی حتی صاحب کارمان مطلع شود. چند باری این کار را انجام دادیم و از این طریق توانستیم پول خوبی جمع کنیم و من مقداری از آن را برای خانواده ام خرج می کردم و خودم را از آن ها یک سر و گردن بالاتر می دانستم. این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی حین حمل مواد در یک ایست و بازرسی لو رفتیم و دستمان رو شد و حیثیت مان بر باد رفت و به زندان افتادیم.

    چند فرزند داری؟ سواد چطور؟

    فرزندی ندارم چون تازه ازدواج کرده ام و تا مقطع سیکل بیشتر درس نخواندم.

    گفتی تازه ازدواج کردی، چطور همسرت حاضر شد با یک زندانی ازدواج کند؟

    چند ماهی بیشتر نیست که ازدواج کرده ام. هیچ کس حاضر نمی شد زن یک قاچاقچی Smuggler و زندانی شود. بعد از زندانی شدنم هر بار که به خواستگاری می رفتم دست رد به سینه ام می زدند و حاضر نمی شدند حتی با من حرف بزنند چه برسد به این که با من ازدواج کنند. ناامید شده بودم تا این که روزی حین ملاقات با خانواده ام داخل زندان با یک دختر زندانی که او هم مثل من مواد قاچاق کرده بود آشنا شدم و بعد از مدتی به سیما پیشنهاد ازدواج دادم و قبول کرد و با هم ازدواج کردیم. همسرم بعد از تحمل 10سال حبس آزاد شد و الان منتظر آزادی Freedom من است تا با هم زندگی تباه شده مان را بسازیم.

    فکر می کنی این کارت ارزش زندانی شدن و دوری از خانواده ات را داشت؟

    معلوم است که هیچ چیزی ارزش آزادی را ندارد . الان متوجه شدم آن زمانی که در خیال باطل خودم با قدم گذاشتن در بیراهه می خواستم با این کارم به خانواده ام دهن کجی کنم و به آن ها فخر بفروشم در واقع به خودم دهن کجی و آینده و جوانی ام را تباه کردم. اکنون منتظر پایان مدت حبسم هستم تا بعد از آزادی از زندان با همسرم زندگی به دور از هیاهو و خلاف را شروع کنیم

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.