شنبه, 8 اردیبهشت 1403 Saturday, 27 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41453 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 2373×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • تجاوز براردر به خواهر،دلیل قتل توسط همسر زن
    12 خرداد 1395 - 14:27
    شناسه : 6420
    0

    ساعت ۲۴-متهم، دستی روی مچ‌هایش که تازه از درد دستبند رها شده بود، کشید و رو به قاضی گفت: «سحر، همسر صیغه‌‌ای‌ام، می‌گفت وقتی کوچک بوده، برادرش صادق چند بار به او تعرض کرده، رفتم تحقیق کردم، دیدم سزای این کار اعدام است؛ برای همین، یک شب صادق را کشتم.» به گزارش خبرگزاری بامردم، حمید […]

    پ
    پ

    ساعت ۲۴-متهم، دستی روی مچ‌هایش که تازه از درد دستبند رها شده بود، کشید و رو به قاضی گفت: «سحر، همسر صیغه‌‌ای‌ام، می‌گفت وقتی کوچک بوده، برادرش صادق چند بار به او تعرض کرده، رفتم تحقیق کردم، دیدم سزای این کار اعدام است؛ برای همین، یک شب صادق را کشتم.»

    به گزارش خبرگزاری بامردم، حمید (قاتل ٢۵ ساله) این حرف را بعد از تقاضای قصاص پدر صادق در شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران به زبان آورد. پدر مقتول که در پایان دادگاه تشنج کرد و روی زمین افتاد در ابتدای جلسه گفت: «سه سال است خواب ندارم. بچه من بی‌گناه بود. قبلا یک بار دادگاه، حکم قصاص متهم را صادر کرده، نمی‌دانم چه شد که دیوان عالی آن را رد کرده است. نباید خون پسرم هدر برود؛ ما قصاص می‌خواهیم.»
    کنار او مادر مقتول نشسته بود. صدایش می‌لرزید: «ما مرده‌ایم آقای قاضی» شمارش روزهایی که از قتل صادق (مقتول ٢۴ ساله) گذشته را می‌دانست: «٨۵٩ روز است که متهم پسرم را کشته و من در این مدت، هر شب با لباس‌های او می‌خوابم» یاد جنازه صادق افتاد که سرش با سنگ له شده بود: «متهم دختر مرا دزدیده و برده بود خانه‌اش. ای کاش به جای صادق، خودم یا پدرش می‌رفتیم دنبالش تا خودمان کشته می‌شدیم. صادق مخالف ازدواج متهم با خواهرش بود، برای همین کشته شد.» و نشست روی صندلی؛ در فاصله کوتاهی از او و همسرش، سحر، دختری که قبلا مدعی شده بود برادرش به او تعرض کرده، پشت سر متهم نشسته و در خود فرو رفته بود. تنها صدای رسای قاضی مقدم زهرا(رییس دادگاه)،خطاب به متهم  می‌توانست او را به خود بیاورد:«آقای حمید (متهم) بلند شو و پشت جایگاه بایست. اتهام شما قتل عمد است، تعریف کن چه شد که مقتول را کشتی؟»

    یک بار دیگر، موضوع تعرض مقتول به خواهرش پیش کشیده شد: «من سحر را زن خودم می‌دانستم، قبل از قتل، او را با مهریه یک بیسکوییت صیغه کرده بودم. قبلا ماجرای برادرش را برایم تعریف کرده و گفته بود وقتی هنوز کودک بوده،صادق یک بار در خانه، یک بار در کوه و چندبار دیگر به او تعرض کرده. خیلی به هم ریختم. در اینترنت سرچ کردم و از چند نفر پرسیدم، فهمیدم مجازات این کار اعدام است.»

    سحر چشم‌هایش را بسته بود که با خطاب قاضی اسماعیلی (مستشار دادگاه) به خود آمد: «برادرت به تو تعرض کرده بود؟» دختر ٢۵ ساله با صدایی که از آرامی، گوش‌ها را می‌خراشید، گفت: «…» چه گفت؟ شنیده نشد: «صدای شما هم ضبط می‌شود و هم منشی باید بنویسد، با صدای بلند جواب بده، آیا وقتی نوجوان بودی، برادرت (مقتول) به تو تعرض کرده بود؟» صدای سحر کمی بلندتر شد: «نه، تعرض نکرده بود.»

    «پس متهم برای چه برادرت را سوار ماشینش کرد، با خود برد و با نانچیکو کشت؟»
    «برادرم با ازدواج ما مخالف بود، هیچ تعرضی هم در کار نبود. دوستی من و حمید (متهم) به سال نکشیده بود، صیغه‌ای هم که خواند بیشتر یک شوخی بود تا جدی.» حرف‌های سحر برخلاف اعترافاتش در بازپرسی بود. او پیش از این گفته بود: «به حمید گفته بودم برادرم در نوجوانی چند بار به من تعرض کرده. گفتم از او متنفرم اما نمی‌خواهم خانواده‌ام از هم بپاشد. فکر می‌کردم وقتی همدیگر را می‌بینند، صادق با یک عذرخواهی ماجرا را تمام می‌کند اما شب حادثه، ساعت ٢:١۵ بامداد، حمید زنگ زد و گفت کار را تمام کردم و حقت را گرفتم.»

    تناقض در دادگاه جولان می‌داد. قاضی اسماعیلی نفسی تازه کرد و رو به متهم گفت: «چگونه صادق را کشتی؟» شیوه قتل؛ همان موضوعی که حمید در این سه سال (از ۵/١١/٩٢) بیش از هر چیز دیگری آن را در ذهن خود مرور کرده است: «من تا وقتی موضوع تعرض را نمی‌دانستم، با صادق هیچ مشکلی نداشتم. چند بار به خانه‌شان رفته بودم و با هم تخته بازی کردیم. تا اینکه شب حادثه، طرف‌های ساعت ١٢ نیمه‌شب، سحر به من زنگ زد و گفت صادق دارد می‌رود بیرون، تو هم بیا و منتظر باش؛ رفتم. در کوچه صادق را سوار ماشین کردم و در راه به او مشروب دادم. به بن‌‌بستی در شهرک امید که رسیدیم، او را از پشت با نانچیکو خفه کردم و جسدش را در جوی آب انداختم. رویش خاک ریختم تا شناسایی نشود. قبل از فرار کردن هم با سنگ به سرش زدم.»
    متهم تلاش می‌کرد تا ثابت کند، مقتول، «مهدورالدم» بود. موضوعی که با واکنش وکیل اولیای دم روبه‌رو شد: «تو گفتی رفتی از اینترنت جست‌وجو کردی و به این نتیجه رسیدی که مقتول، باید کشته شود. بر فرض که موضوع ارتباط نامشروع او با خواهرش صحت داشته باشد، آیا در همان مطالبی که خواندی، چیزی درباره  سن بلوغ ننوشته بود؟ آیا فکر نکردی که زمان تعرض، مقتول و خواهرش هر دو نوجوان بوده‌اند؟» حمید، پس از ثانیه‌ای سکوت گفت: «نه، من چیزی درباره این نخواندم.»

    یک ساعت از رسیدگی به پرونده گذشته بود که نماینده دادستان، تناقضی در حرف‌های متهم یافت. زن جوان گفت: «شما چه زمانی متوجه تعرض مقتول به برادرش شدید؟»
    «بعد از اینکه با هم صیغه کردیم موضوع را برایم تعریف کرد.»
    «اما شما اول حرف‌های‌تان گفتید که از همان اول دوستی به شما موضوع را گفته بود.» نماینده دادستان، جای سکوت لحظه‌ای متهم را با سوال دیگری پر کرد: «اگر هم بعد از صیغه کردن متوجه شده باشید، نشان می‌دهد که چند ماه طول کشیده تا صادق را به قتل برسانید. دلیلش چه بود؟» متهم کمی این پا و آن پا شد: «من بعد از صیغه فهمیدم، ١٠ روز هم بیشتر طول نکشید تا صادق را کشتم.»

    سرانجام با دستور قاضی مقدم زهرا،حمید سرجایش نشست و وکیل او برخاست و به اولیای دم تسلیت گفت اما پدر مقتول تشنج کرد و با لرز روی زمین افتاد: «آب بیاورید روی صورتش بریزید» صدای نفس‌هایش، بلند می‌آمد: «گریه کن، خالی شوی» مامور زندان کمک کرد و او را بیرون از جلسه بردند؛ دخترش سحر هم همراه او رفت.
    با آرام شدن جو دادگاه، وکیل متهم گفت: «سحر در اعترافات خود در بازپرسی گفته که برادرش به او تعرض کرده و این ماجرا را برای متهم بازگو کرده است. متهم پس از آن به تحقیق پرداخته و به این نتیجه رسیده که ارتباط نامشروع اتفاق افتاده؛ ضمن اینکه مادر مقتول نیز پیش از این گفته است که متهم به خانه آنها رفت و آمد داشته بنابراین موضوع قتل به خاطر مخالفت با ازدواج مردود است و علت قتل، همان یقین متهم به مهدورالدم بودن مقتول است.»

    وکیل، پس از لختی سکوت، حرفی بر زبان آورد که حتی متهم هم در هیچ بخشی از حرف‌هایش در دادگاه، به آن اشاره نکرده بود: «حمید در بازپرسی اعتراف کرده که هنگام خفه کردن مقتول، به او گفته این اقدام را به خاطر کاری که او با سحر کرده انجام می‌دهد. این حرف نشان‌دهنده یقین متهم به تعرض مقتول به خواهرش و اعدام بودن نتیجه آن است.»
    وکیل که حرف‌هایش را با تقاضای توجه قضات به موضوع تعرض به پایان برد، بار دیگر حمید، این‌بار برای آخرین دفاع پشت جایگاه ایستاد و گفت: «من فقط می‌خواستم حکم را اجرا کنم. می‌دانم که دیگر نمی‌توانم صادق را به خانواده‌اش برگردانم و اشتباهم این بود که با دست‌های خودم این کار را کردم. از اولیای دم تقاضای بخشش دارم.»

    با پایان جلسه دادگاه، سرباز زندان به متهم نزدیک شد و دستبند به دستانش بست؛ درد جرمی که مرتکب شده بود بار دیگر در مچ‌های حمید پیچید. از کنار سحر عبور کرد و بیرون رفت؛ دختری که پس از حادثه با پدر و مادرش زندگی می‌کند، هرچند مادرش فکر می‌کند پس از قتل صادق، «همه‌شان مرده‌اند».

    اعتماد

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.