فراموشی زودرس یاد معلم فداکار ” حسن امید زاده ” در شهرستان شفت
لباس بعد از عروسی به درد منار می خورد!
قاسم خوش سیما
بی مقدمه سر اصل مطلب می رویم. هیجدهم بهمن ماه سال 76 و معلمی که در شرایط بحرانی متوجه آتش سوزی مدرسه می شود. معلمی که در هیچ کجای شرح وظایف وی ننوشته اند هنگام وقوع حوادث موظف است جان دانش آموزان خود را نجات دهد.معلمی که در آن شرایط نه به بخشنامه های دولتی فکر کرده، نه به نظام هماهنگ پرداخت، نه به مشکلات هدایت تحصیلی، نه به فیش های نجومی و نه به هزار درد بی درمان دیگر بلکه در آن ثانیه های طلایی، تنها انسانی بوده که شاهد سوختن سی نفر انسان دیگر در میان شعله های آتش است. زمانی که چنگال های تردید با زجه های از جنس مرگ به او لبخند میزند اما همه چیز را فراموش می کند و در ” ثانیه های صفر” وارد مبارزه و عرض اندام با غول آتش می شود. کودکان گرفتار را از میان آتش بیرون می کشد تا به آغوش مادران خود بازگردند اما داد و ستدش با آتش به آنجا می انجامد که او باید به زودی به دامن مرگ برگردد، برای رفتن دیر است و البته از مرگ هیچ انتظاری جز مرگ نیست.
به مجرد اتفاق، خبرآن در سرتاسر گیتی پیچید و فداکاری معلم فداکار مانند بسیاری از ایثارگران این مرز و بوم در صدر اخبار کشورمان قرار گرفت. از رفتارهای احساسی و شرقی همچنین سرو سینه زدن های مرسوم که همه جا نقل قول شد و او پس از 17 بار جراحی سخت و جانکاه، شش فرزند و همسر وفادارش را برای همیشه وداع گفت و زنی ماند با نشان لیاقت رییس جمهور وقت که البته هیچ گاه نقش پدر را ایفا نمی کند.
اکنون نوزده سال از آن زمان خاکستری می گذرد و اندر مصائب وداع ابدی این معلم فداکار چه بر سر فرزندان وی آمده موضوع بحث ما نیست بلکه اکنون جنس حرفها عوض می شود و تعلق وی از خانواده جدا و متعلق به جامعه شده است. جامعه ای که مانند بسیاری از جوامع دیگر روز به روز با واژه هایی مانند ایثار، نوع دوستی، فداکاری، جامعه پرستی به جای خویشتن پرستی فاصله می گیرد و امثال حسن امید زاده می توانستند نقش المان هایی را بازی کنند که در احیا ی چنین ارزشهایی موثر واقع شوند.روزی که صدا و سیمای مرکز گیلان کاملا ” موظف ” است به طورمداوم این گونه موارد ایثارگر و ایثار ساز را به متن و بطن جامعه القا کند که این مباحث طلای کمیاب سرزمین مادریمان هستند و همه کسانی که ” دل در گروی این مرز و بوم دارند ” باید بدانند که اگر قرار است فرهنگ، تمدن و امیدی زاده شود همین آقای معلم ها مهندس چنین سازه های محکم اجتماعی هستند که اینگونه آسان از گردونه محاسبات عادی خارج می شوند. عادتی که به دلیل زنده کشی و مرده پرستی، تنها مرده ی اسطوره به کارمان می آید در حالیکه همواره این کارخانه های تمدن ساز را رها می کنیم و در همایش ها و سمینارها و یا نگارش بخشنامه ها، دنبال فرهنگ سازی بوده ایم واوضاع فرهنگی ما به این مرحله از کار رسیده است.
در ادامه سوال این است که اکنون حسن امید زاده به عنوان یک الگوی فرهنگ ساز کجای اجتماع مان قرار دارد.کسی که دیروز در مراسم تدفین و مراسمات مرسوم از برافراشتن بنرهای ریز و درشت گرفته تا آمدن وزیرآموزش و پرورش در یادمان مانده است ولی امروز همگی از یاد بردند و نامش را کنار همان آرامستان ابدی زیر خروارها خاک دفن نمودند.
اما علت چیست و در مجاورت چنین کج سلیقگی های اجتماعی چه کسی مقصر شماره یک است که اکنون آقا معلم، ثلاله ایثار گوشه قبرستان آرمیده و مشت مشت خاک سرد قبرستان نام این اسطوره ساز را سال به سال محوتر می نماید؟
بی شک آنچه در این زمینه مهم است و کمتر به آن توجه داریم آن است که ما در فرهنگمان دارای امام زادگان فراوانی هستیم که متولیان مناسبی ندارند و از بد حادثه بیشتر امام زاده ای رونق می گیرد که متولی شایسته تری داشته باشد. اتفاقی که در شهرستان شفت نیز رخ داده و معلم فداکار جای ساختن تاریخ، خود در صفحات آن از یادها می رود.
اینکه متولیان امر در شهرستان شفت قادر به استفاده از این برند جهانی و ملی نبوده اند جای تاسف فراوان دارد به نحوی که لااقل ساختن مجسمه فکر و ایدئولوژی این انسان وارسته بر آستانه ی این شهر عالم پرور خالی است، هرچند سطوح ملی و استانی نیز در این ارتباط مقصر به حساب می آیند اما ما در فرهنگی زندگی می کنیم که تنها به کودکانی شیر می دهیم که گریه می کنند و البته گویی صدای گریه معنا داری از متولیان این امر در شهرستان شفت بیرون نیامده که اوضاع چنین پیش می رود.
جای تاسف بسیار فراوان دارد که شهرستانی در چهارمین سال عروج شهید راه انسانیت و نوع دوستی، مراسمی در حد یک شهروند عادی برایش ترتیب ندهد و چنین بی حرمتی را در حق یکی از نجیب ترین مردمان این سرزمین روا دارد که از چشمان تیز بین جامعه دور نمانده است.
البته آنچه از اخبار به گوش می رسد بنا بر اعتراضات متعدد مردمان فرهیخته شهرستان شفت قرار است مراسمی در این خصوص برپا شود که به نظر می رسد دارای ارزش لازم نیست، در صورتی که بدون اعتراض و در موعد مقرر خود انجام می گرفت جای تقدیر و تشکر داشت و به عبارتی لباس بعد از عروسی به درد منار می خورد.
ثبت دیدگاه