یکشنبه, 25 آذر 1403 Sunday, 15 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 44663 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 2503×
اظهارات تکان دهنده زن 23 ساله گیلانی در دادگاه
30 دی 1396 ساعت: 8:45
شناسه : 114442
8

روزهای سختی را می گذرانم چرا که درآمد همسرم بسیار اندک است و نمی تواند مخارج زندگی مان را تامین کند. اگر می توانستم در محل مطمئنی مشغول کار شوم دیگر نیازی نداشتم به مراکز خیریه ای مراجعه کنم ولی … به گزارش گروه حوادث خبرگزاری برنا، زن 23 ساله که برای معرفی به مراکز […]

پ
پ

تجاوزبهزنجوان - اظهارات تکان دهنده زن 23 ساله گیلانی در دادگاه - بامردم

روزهای سختی را می گذرانم چرا که درآمد همسرم بسیار اندک است و نمی تواند مخارج زندگی مان را تامین کند. اگر می توانستم در محل مطمئنی مشغول کار شوم دیگر نیازی نداشتم به مراکز خیریه ای مراجعه کنم ولی …

به گزارش گروه حوادث خبرگزاری برنا، زن 23 ساله که برای معرفی به مراکز امدادی و خیریه ای وارد کلانتری شده بود در حالی که بیان می کرد در تنگنای مالی شدیدی قرار دارم به مددکار و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از روستاهای شهرستان فومن به دنیا آمدم و تا پایان مقطع ابتدایی درس خواندم. اما متاسفانه پدرم در دام مواد افیونی افتاده بود و توان کار کردن نداشت و به همین دلیل مادرم مجبور بود در مزارع برنج کار کند چرا که در شهرهای شمالی کشور بیشتر از زنان برای نشاء یا جمع آوری محصول برنج استفاده می کنند.

با آن که دریای زیبا و بزرگ خزر منبع خدادادی رزق و روزی است ولی پدرم هیچ گاه نتوانست از این موهبت الهی استفاده کند و همه اوقاتش را پای بساط مواد مخدر می گذراند.در شرایطی که مادرم به زحمت شکم من و برادرم را سیر می کرد روزی اتفاقی با زنی اهل مشهد آشنا شد. مدتی بعد آن زن مرا برای پسر معلولش خواستگاری کرد. مادرم که از پیشنهاد آن زن خیلی خوشحال شده بود در حالی لباس سفید عروسی بر تنم کرد که فقط 15 بهار از عمرم می گذشت.

ولی من با دیدن خوشحالی مادرم حرفی برای گفتن نداشتم چرا که دیگر مجبور نبود مخارج مرا نیز پرداخت کند. همسرم در یک سانحه رانندگی دچار معلولیت جسمی و حرکتی شده بود و رفت وآمد از مشهد به فومن برایش بسیار سخت بود به همین دلیل در مدت کوتاهی پس از جاری شدن خطبه عقد به همراه همسرم به مشهد آمدم. اما او قادر به کار کردن نبود و هیچ کس به خاطر شرایط خاصی که داشت کاری به او نمی داد.

زندگی سختی را تجربه می کردم اما نمی توانستم به منزل پدرم بازگردم چرا که شرایط اقتصادی آن ها بدتر از ما بود و دلم برای مادرم می سوخت. با این وجود همسرم با دستفروشی بخشی از هزینه های زندگی را تامین می کرد و من هم گاهی در منازلی که به ساکنان آن اطمینان داشتم کار می کردم ولی درآمدهایمان کفاف پرداخت اجاره منزل، قبوض آب و برق، گاز و … را نمی داد. اگرچه همسرم کارت معلولیت بهزیستی دارد ولی آن‌ها نیز نمی توانند کمک زیادی به خانواده ام بکنند. 15 سال از مرگ پدر شوهرم می گذرد و مادرشوهرم نیز از دو سال قبل با مرد دیگری ازدواج کرده است به همین دلیل نمی تواند کمکی به من و دو فرزند کوچکم بکند.

در این شرایط دست نیاز به سوی عمویم دراز کردم که وضعیت مالی خوبی دارد و در تهران زندگی می کند. از او خواستم 500 هزار تومان به من قرض بدهد اما او هیچ کمکی به من نکرد دیگر در شرایطی قرار گرفته بودم که نمی توانستم مقداری خوراکی برای پسر 5 ساله ام بخرم و او چند ساعت به خاطر آن خوراکی‌ها در حالی گریه می کرد که دل من به عنوان یک مادر کباب می شد. این بود که تصمیم گرفتم به مراکز خیریه‌ای سری بزنم تا شاید از این وضعیت رهایی یابم این بود که با راهنمایی دیگران به کلانتری آمدم تا شاید …

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.