از روزی که گرفتار عشق های شیطانی در شبکه های اجتماعی تلفن همراه شدم در واقع تیره روزی و بدبختی هایم کلید خورد هیچ گونه اطلاعاتی از دام های خطرناک اینترنتی نداشتم و نمی دانستم با این آشنایی های ماهواره ای هستی ام را از دست خواهم داد اما اکنون که دیگر چیزی برای باختن در قماربازی شبکه ای ندارم به کلانتری آمدم تا شاید سرنوشت تلخ من درس عبرتی برای دیگر دختران هم سن و سالم باشد تا همچون من قربانی اهداف شیطانی دیگران نشوند و …
دختر 18 ساله به نام شیدا در حالی که چشمانش از شدت گریه به سرخی گراییده بود و عنوان می کرد آن قدر در تاریکی های شب به حال خودم گریسته ام که دیگر حتی توان سخن گفتن هم ندارم در تشریح ماجرای گرفتار شدن در چنگ جوان شیطان Evil صفت به کارشناس و مشاور کلانتری گفت: از زمانی که به خاطر دارم پدرم همواره مشغول مصرف مواد مخدر بود و مادرم برای تامین معاش زندگی تلاش می کرد.
او با کارکردن در خانه های مردم هزینه های مصرف مواد پدرم را می پرداخت و شکم 3 فرزندش را سیر می کرد اگرچه دچار مشکلات حاد خانوادگی بودیم اما من در سنی قرار داشتم که نمی توانستم این شرایط را درک کنم همواره خودم را با دیگر دختران هم سن و سالم مقایسه می کردم و دوست داشتم مانند آن ها زندگی کنم به همین خاطر آن قدر مادرم را تحت فشار گذاشتم تا به ناچار گوشی تلفن هوشمند برایم خرید.
از آن روز به بعد وارد شبکه های اجتماعی شدم به طوری که احساس می کردم از تنهایی نجات یافته ام. در این میان «نوید» که در یک شرکت بازاریابی کار می کرد توانست اعتماد مرا جلب کند به همین خاطر من هم همه مشکلات ریز و درشت خانوادگی ام را برایش بازگو می کردم این اعتماد به آن جا رسید که تعدادی از عکس های بسیار خصوصی ام را برایش ارسال کردم. در همین روزها بود که از نوید خواستم کاری برایم دست و پا کند.
او با کارفرمایش صحبت کرد و قرار شد من برای آشنایی بیشتر با کار بازاریابی بیمه به همراه «نوید» به برخی مراکز تجاری و خدماتی مراجعه کنم. آن روز شوم اولین باری بود که با نوید ملاقات کردم اگرچه نگرانی در سراسر وجودم موج می زد اما خودم را کنترل کردم و به همراه او به مراکز مختلف سر زدیم تا این که غروب همان روز او مرا به یکی از مناطق تفریحی و ییلاقی نزدیک شهر برد تا با مالک یک گاوداری صحبت کنیم ولی هرچه در بزرگ گاوداری را به صدا درآوردیم کسی پاسخ نداد. دیگر هوا تاریک شده بود که نوید با چشمانی هوس آلود نگاهی به من انداخت و سپس …
در آن بیابان و تاریکی شب هیچ کس فریادم را نشنید و من قربانی عشق های شیطانی در شبکه های اجتماعی شدم و در حالی که از نوید نفرت پیدا کرده بودم به منزل بازگشتم و تا صبح به سرنوشت شوم خودم گریستم. حالا هم به کلانتری آمده ام تا …
ثبت دیدگاه