رکنا نوشت: چند ماه قبل از ازدواج، با سعید دوست بودم، او حتی در دوره دوستی هم به من محبت نمیکرد و بلد نبود ابراز احساسات کند. دائم تهدیدم میکرد که اگر با او ازدواج نکنم خودکشی میکند. هم سن و سالانم ازدواج کرده بودند، من هم رویای شیرین پوشیدن لباس سفید عروسی و ازدواج را داشتم. خانوادهام را تحت فشار قرار دادم که اگرازدواج نکنم حتما بلایی سر خودم میآورم.
میخواستم به هر قیمتی شده سروسامان بگیرم بدون اینکه به عواقب چنین ازدواجی فکر کنم، بدتر از همه اینکه همان اول دروغ بزرگی درباره سن و سالم به خانواده سعید گفتم.
سر سفره عقد خیلی دعا میکردم که مراسم به هم نخورد، خودم میدانستم چه ضربه جبرانناپذیری به آیندهام زدم. از همان روزهای اول مشکلاتم با سعید شروع شد. دائم مثل بچهها قهر میکرد و تا چند روز با من حرف نمیزد. دوران عقد ما برخلاف آنچه که میگفتند این دوران ناب و شیرین است برای من مانند زهر تلخ بود.
سعید آدم خودخواه و پر توقعی بود و برای رسیدن به خواستههایش مرا تحت فشار روحی قرار میداد و بسیار اذیتم میکرد. بارها مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. یکروز که برای احوالپرسی به خانه مادرم رفته بودم، خواهر کوچکترم متوجه کبودی بدنم شد. با این که جرات نداشتم چیزی به خانوادهام بگویم ولی مجبور شدم کل ماجرا را برای خواهرم تعریف کنم.
خواهرم هم خانوادهام را در جریان گذاشت و آنها به سعید اخطار دادند که در صورت تکرار بدرفتاریها از دستش شکایت خواهند کرد! ولی سعید زرنگتر از این حرفها بود و خودش را به موشمردگی زد و قول داد تکرار نکند، اما دریغ که قصه ما سر دراز داشت.
این آدم خودخواه و عصبی عوض شدنی نبود، یکبار که داشتم دوش میگرفتم، در را رویم قفل کرد و خودش رفت، تا چند ساعت در حمام زندانی Prisoner شده بودم، تا اینکه خواهرم به دادم رسید. باز هم کوتاه آمدم و بخشیدمش.رفتار خانواده سعید هم با من خیلی بد بود، آنها در روستا زندگی میکردند و من بچه شهر بودم، اما آنها همیشه فخرفروشی میکردند و با نیش و کنایه مرا آزار میدادند، به خصوص قضیه سن و سالم را به رویم آورده و میگفتند برای پسرمان مادر گرفتیم نه زن…
یک سال از عقدمان گذشته بود که باز هم تصمیم اشتباهی گرفتم، با خودم فکر کردم اگر عروسی کنیم شاید رفتار سعید عوض شود، ولی همه محاسباتم باز هم غلط از آب درآمد، او حتی ذرهای بهتر نشد.
اگر درخواستی داشتم و حرفی میزدم جوابم چیزی جز توهین، فحشهای رکیک و کتک نبود. اشتباه پشت اشتباه، گذشت پشت گذشت. حماقت من ادامه داشت و با آوردن دو فرزند به فاصله یک سال از هم پازل حل نشدنی زندگیام نه تنها کامل نشد بلکه از هم پاشید.
سعید همیشه عصبی بود، حتی تحمل گریه بچهها را نداشت و بعضی وقتا بچهها را هم کتک میزد. فقط قلدری میکرد و میخواست مرا عذاب دهد، من هم دیگر کم نیاورده و با زبانم آزارش میدادم، چون زورم به او نمیرسید، تنها ابزار دفاعیام زبانم بود. ولی دیگر از کارها و رفتارهای سعید خسته شدم، اگر به خاطر دو پسرم نبود زودتر از او جدا میشدم، تنها دلخوشیام در این زندگی بچههایم هستند.
سخن کارشناس
نساء ایزنلو، کارشناس ارشد مرکز مشاوره آرامش در این باره میگوید: جوانان در شرف ازدواج مشاورههای قبل از ازدواج را جدی بگیرند.ازدواج و تشکیل زندگی مشترک زناشویی دارای ارزش و جایگاه ویژهای است و در آیات و روایات زیادی هم به آن تأکید شده است. آنچه ضامن سلامتی و پایداری در ازدواج است، رعایت اصول و قواعد، ملاکها و معیارهای ازدواج و سنجش آنهاست. خالی از لطف نیست جوانان قبل از اینکه دست به انتخاب بزنند، عجولانه تصمیم نگیرند و زمانی را برای شناخت و کسب آگاهی درباره معیارهای انتخاب همسر اختصاص دهند، تا با انتخاب درست، ازدواج موفقی را برای خود به ارمغان آورند.
از ملاکهای ازدواج و انتخاب همسر میتوان به دینداری، اخلاق حسنه و خوش خلقی، شرافت و اصالت خانوادگی، صداقت، راستگویی، وفاداری و… اشاره کرد. آنچه در داستان زندگی سارا قابل تأمل است، بیتوجهی وی به ملاکها و معیارهای ازدواج است و همین امر موجب ناامنی وی در زندگی زناشویی شده است.
ملموستر اینکه سارا از همان ابتدا زندگیاش را با یک دروغ بزرگ شروع کرد و به نیت سروسامان گرفتن، خانواده خود و خواستگارش را فریب داده بود تا رضایت آنها را جلب کند، از طرفی همسو نبودن سارا با سعید از نظر خانوادگی، اخلاق، فرهنگ و از همه مهمتر سن و سال از همان ابتدا مشکلاتی را برای وی ایجاد کرده، چرا که اگر زن و شوهر اختلاف سنی زیادی با هم داشته باشند، بخصوص اینکه زن بزرگتر از شوهر باشد هیچگاه حرف یکدیگر را نمیفهمند و قادر به درک نیازهای یکدیگر و پاسخگویی درست به آنها نیستند. اگر سارا پیش از ازدواج به یک کارشناس مشاوره مراجعه و از راهنماییهای وی بهره میگرفت، اکنون خوشبخت بود
ثبت دیدگاه