رکنا: این بار نمی توانم از گناه همسرم بگذرم دیگر کارد به استخوانم رسیده است. سال هاست که همه بدبختی ها و سختی ها را تحمل کرده ام تا زندگی ام متلاشی نشود اما هر انسانی تا حدی توان تحمل مشکلات و زورگویی های توهین آمیز را دارد. چرا که قلب انسان نیز مانند دیگ های بخار ظرفیت خاصی دارد و نمی تواند بیش از توان خود فشار و سختی را تحمل کند و امروز بیش از آن چه قلب من توان نامهربانی های همسرم را داشته باشد بر آن رنج و درد وارد آمده است به طوری که …
زن 35 ساله در حالی که دادخواست شکایت از همسرش را روی میز کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری می گذاشت به بیان ماجرای تلخ زندگی اش پرداخت و گفت : همواره سعی کرده ام غم ها و تلخی های زندگی را در پس چهره ام پنهان کنم تا کسی از رنگ پریده رخسارم پی به آلام درونی ام نبرد چرا که هیچ وقت دوست نداشتم پدر و مادر و یا اطرافیانم از آن چه در زندگی ام وجود دارد با خبر و از این وضعیت غمگین شوند. اما دیگر طاقتم طاق شده است و دیگر نمی توانم تاریکی های وحشتناک این زندگی را با نورهای مصنوعی روشن نگاه دارم. زن جوان درحالی که زخم های التیام نیافته اش را به مشاور کلانتری نشان می داد آهی سرد کشید و ادامه داد، 20ساله بودم که یعقوب به خواستگاری ام آمد اما پدرم به خاطر شناختی که از خانواده او داشت با این ازدواج مخالفت کرد.
در همین اثنا خاله یعقوب که زنی نجیب و فرهنگی بود، واسطه شد تا این وصلت سرگیرد. با تعهد خاله یعقوب من و او با هم ازدواج کردیم اما اختلافات خانوادگی ما از همان روزهای نخست بعد از مراسم عقد آغاز شد.
همسرم همه چیز را از من پنهان می کرد و تنها گوش به فرمان مادرش بود. اگرچه یعقوب در بیرون از منزل فردی آرام به نظر می رسید ولی نه تنها هیچ تعهدی نسبت به من نداشت بلکه به خاطر هر موضوع بی اهمیتی مرا تحقیر می کرد. اختلافات جدی ما از زمانی آغاز شد که من هنگام شست و شوی لباس هایش مقداری مواد مخدر Drugs داخل جیب شلوارش پیدا کردم و به همین خاطر نیز کتک مفصلی خوردم.
با وجود آن که یعقوب می دانست من به بیماری پوکی استخوان دچار هستم و هر لحظه احتمال شکستن استخوان هایم می رود ولی باز هم با هر بهانه ای مرا کتک می زد من هم به خاطر 2 فرزندم و این که زندگی ام متلاشی نشود همه این سختی ها و کتک ها را تحمل می کردم این درحالی بود که همسرم بیشتر مواد غذایی منزل مرا به خانه مادرش می برد و من هم جرات اعتراض نداشتم تا این که چند روز قبل یک قوطی تن ماهی از فروشگاه نزدیک منزلمان خریداری کردم ا ما وقتی چشم یعقوب به تن ماهی افتاد به بهانه این که مواد غذایی تاریخ مصرف گذشته خریده ام با توهین و فحاشی دوباره مرا زیر مشت و لگد گرفت به طوری که توان حرکت دادن دستم را ندارم اگرچه می دانستم این فقط یک بهانه است و او قصد داشت تن ماهی را به خانه مادرش ببرد که بهانه ای برای مصرف موادمخدر آن جا پیدا کند. حالا هم ..
ثبت دیدگاه