حوادث رکنا: نمی دانم چرا سرنوشت من این گونه رقم خورده است و هیچ گاه نباید روی آرامش و سعادت را ببینم. سرگذشت من آن قدر تلخ و دردناک است که خودم نیز از یادآوری آن متنفرم. امروز هم چنان با ماجرای زشتی در زندگی روبه رو شده ام که برای دفاع از حیثیتم رو به قانون آورده ام و …
زن 31 ساله در حالی که بیان می کرد آن قدر مضطرب و درمانده هستم که هیچ دارویی نمی تواند درد جانکاه مرا تسکین دهد، گفت: از روزی که پدرم به بیماری صعب العلاج سرطان دچار شد زندگی ما نیز به هم ریخت این آشفتگی با مسائل اقتصادی زندگی درآمیخت و مشکلات ما را چند برابر کرد به طوری که من با سختی های زیادی مقطع متوسطه را به پایان رساندم و دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که من با اولین خواستگارم ازدواج کردم. آن قدر دوست داشتم که یک زندگی توام با آرامش داشته باشم که هیچ وقت درباره خواستگارم تحقیقی نکردم و خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد. اما هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجم نگذشته بود که تازه فهمیدم من هیچ سنخیتی با همسرم ندارم به همین دلیل اختلافات خانوادگی ما آن قدر شدت گرفت که در همان دوران نامزدی از یکدیگر جدا شدیم. آن زمان با خودم می اندیشیدم بعد از طلاق با مرد دلخواه خودم ازدواج می کنم اما این فقط یک رویا بود چرا که خواستگارانم هیچ تناسب سنی با من نداشتند و یا می خواستند به عنوان همسر دوم ازدواج کنم و گاهی نیز …
دیگر از این شرایط خسته شده بودم که یک بار دیگر نیز ازدواج کردم اما وقتی خانواده همسرم در جریان ازدواج قرار گرفتند همه چیز به هم ریخت به طوری که دیگر روزگار به کامم تلخ شده بود به ناچار از او جدا شدم و به عقد موقت مرد دیگری درآمدم اما او حاضر نبود ازدواجمان را رسمی کند به همین دلیل ارتباطم را با او قطع کردم. مدتی بعد از طریق یکی از دوستانم با جوانی آشنا شدم که در یک تالار عروسی کار می کرد.
«فخرالدین» با آن که شش سال از من کوچک تر بود اما در مدت کوتاهی بعد از این آشنایی از من خواستگاری کرد. او چنان خود را شیفته و عاشق من نشان می داد که گویی قرار است ماجرای شیرین و فرهاد دوباره تکرار شود. ولی من که تجربه ای از ازدواج های قبلی ام اندوخته بودم به این ازدواج نیز اصلا خوش بین نبودم به همین خاطر به خواستگاری فخرالدین جواب رد دادم، اما روز بعد فهمیدم که او به خاطر من دست به خودکشی Suicide زده است. این موضوع باعث شد تا نظرم درباره او تغییر کند. به همین دلیل به عقد موقت و شرعی با او تن دادم. این در حالی بود که خانواده همسرم به شدت مخالف این ازدواج بودند. چند ماه بعد که به طور ناخواسته باردار شدم فخرالدین به ناچار ازدواج مان را به طور رسمی ثبت کرد و نام من در شناسنامه او قرار گرفت. سه ماه بعد از این ماجرا فرزندم در حالی متولد شد که اختلافات شدیدی بین ما شروع شد و کار به فحاشی و کتک کاری کشید.
در این میان خانواده همسرم در حالی معتقد بودند که فرزند من حاصل یک ارتباط نامشروع است که همسرم نیز با آن ها همراه شده و ماجرای عقد موقت قبل از ثبت رسمی ازدواج را پنهان می کند حالا هم برای دفاع از حیثیت خودم ناچار به شکایت از همسرم شده ام تا …
ثبت دیدگاه