جمعه, 30 شهریور 1403 Friday, 20 September , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 43593 تعداد نوشته های امروز : 10 تعداد دیدگاهها : 2451×
دختر 17 ساله ام 10 روز با یک مرد رفته بود! وقتی به خانه آمد نمی دانستم چه کار کنم
22 مرداد 1395 ساعت: 13:26
شناسه : 12152
0

ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه کردم ولی هیچ خبری از دخترم نبود. به گزارش «بامردم»، داستان زیر نقل اتفاقی واقعی و عبرت آموز از زبان پدری است که اخیرا به پلیس آگاهی مراجعه کرده است. نمیدانم […]

پ
پ

ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه کردم ولی هیچ خبری از دخترم نبود.

به گزارش «بامردم»، داستان زیر نقل اتفاقی واقعی و عبرت آموز از زبان پدری است که اخیرا به پلیس آگاهی مراجعه کرده است.
نمیدانم چه خاکی بر سرم بریزم. از صبح که از خانه بیرون می روم به هر دری می زنم تا بتوانم برای امرار معاش و کسب یک لقمه حلال برای خانواده ام کاری انجام دهم .
اما حیف! حیف از آن همه جان کندن ها ! دیگر آبرویی برایم نمانده .
تا بحال پایم به دادگاه و کلانتری باز نشده بود که دخترم با ندانم کاریهایش گول آن مرد را خورد. سارینا فقط 17 سال دارد.
آخر نمیدانیم چگونه گول این بازی کثیف را خورد. می گوید به من وعده ازدواج داده بود، نمی دانم چطور جلوی دوست آشنا و همسایه ها سرم را بالا بگیرم.
از کجا شروع شد نمیدانم؟
مدتی بود که همش با مادرش بگو مگو می کرد تا اینکه از دو هفته پیش دیگر پیدایش نشد. وقتی یکی از شب ها در حدود دو هفته پیش به خانه برگشتم مادرش هق هق کنان گفت که سارینا با یک نفر از خانه فرار کرده است و گوشی خودش را جواب نمی دهد.
من هم که از تعجب خشکم زده بود با بهت و خشم روی صندلی نشستم و بعد از دقایقی به خودم آمدم فورا با 110 تماس گرفتم.
نمیدانم کجا اشتباه کردم که از تربیت دخترم غافل ماندم. باورم نمی شد. سارینا خانه را ترک کرده آنهم با یک مرد غریبه و متاهل.
ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه کردم ولی هیچ خبری از دخترم نبود.
ساعت 12 ظهر روز دهم بود که مادرش با من تماس گرفت و گفت زود بیا سارینا به خانه برگشته. من بدون آن که کلمه ای بگویم خود را به خانه رساندم
وقتی دخترم را دیدم نمی دانستم چه کار کنم. از خوشحالی برگشتنش گریه کنم یا از شدت شرم بمیرم. نمی دانید برای یک پدر قرار گرفتن در چنین شرایطی چقدر زجرآور آور است. فردای آن روز به پلیس آگاهی مراجعه کردم تا از آن مرد شکایت کنم که تازه به عمق فاجعه پی بردم.
دخترم با مردی 30ساله ده روز از خانه فرار کرده بود. همسر مرد 30ساله در حالیکه دخترکی در کنارش ایستاده بود از سارینا به اتهام ارتباط نامشروع با شوهرش شکایت کرد.
من در حالی که از شدت شرم به خود می لرزیدم اشک گونه هایم را خیس کرده بود و دو دستی بر سرم می کوبیدم.
بخاطر رفتار دخترم زندگی دو خانواده از هم پاشیده شد. به همین راحتی! /رکنا

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.