این زایر دلشکسته که تمام نیازش را در بقچه ای به دست دارد، کیست؟
حرف های ناگفته،درد های نهفته، رازهای سر بسته، سوزو سازهای آهسته وپیوسته؛ اینهمه، زادراه سفری ست
از زادگاه نگاه نا امن آهو، تا زاد روز او که نام نامی اش، زمین و زمان را امن می کند.
چاووش، برای که می خواند؟
کیست که سعادت سفر، به بارگاهی را نصیب برده است، که هفت آسمان به گنبد بلند آن بوسه می زنند؟
کیست که دلش از عشق لبریز و جانش از جنون غریب غربت، سر ریز است؟
کیست که بی راهوار و بی کوله بار، طومار طویل راه های در غبار فرو رفته را در می نوردد، و از صدای گام هایش،
ترانه ی باران، بر دور دست ترین جزیره ی تشنه در آفتاب، ترنم عشق را ساز می کند؟
چاووش برای که می خواند؟
این زایر دلشکسته که تمام نیازش را در بقچه ای به دست دارد، کیست؟
پدر من است در سال های دور؟یا جد بزرگ من است در سال های دورتر؟
مادر من است یا مادر بزرگم که چارقدش از عطر اشک هایش، بوی گل محمدی می داد؟
این روزها، در هر واژه ام: سبز می بارد
در هر نگاهم:
کبوتر پرواز می کند
ودر هر قطره ی چشمانم :
صدای باران و دریا به گوش می رسد…
این روزها، غربتم، غروب دلتنگ مسافر خانه ای ست، که پنجره هایش به بهت، باز می شود.
این روزها، هوا، هوای باریدن است، از چشم نه، از چشمه ساری که، جهان را رفیع و انسان را با رفعت می خواهد.
چاووش برای که می خواند؟
چمدانم کجاست؟
سیدرضا سیددانش- فعال فرهنگی و رسانهای
ثبت دیدگاه