ولی پس از چند ساعت این بهانه ها جای خود را به لحظاتی خوب و شیرین داد. دختر جوان از شهرستان آمده بود که در تهران به دانشگاه برود که پسر جوان به او دل بسته بود. پسر جوان سال ها بود که کنار خانواده اش در تهران زندگی می کرد. پس از رفتن به خواستگاری قرار شده بود که مراسم عقد در تهران برگزار شود و پدر عروس به علت طولانی بودن راه و بیماری به پسر بزرگش وکالت داده بود که به جای او هنگام عقد حضور داشته و رضایت خود را اعلام کند. برادر عروس که همسن داماد بود، از همان اول که وارد دفترخانه شد، با چهره ای عبوس به داماد نگاه می کرد. وقتی واعظ زاده در مورد میزان مهریه پرسید، او گفت:
مهریه خواهر من طبق سنت و رسمی که در خانواده مان هست باید ۹ کیلو پوست پیاز باشد تا داماد بداند که به راحتی نمی تواند خواهرم را آزار دهد. میهمانان حاضر که از این حرف متعجب شده بودند به یکدیگر نگاه کردند. واعظ زاده به برادر عروس گفت: ـ طبق قانون مهریه باید ارزش مادی داشته و قابل وصول باشد، اگر شما تمام پیازهای تهران را جمع کنید میزان وزن پوست شان به این اندازه نمی شود. برادر تینا کمی فکر کرد و گفت: ـ پس مهریه خواهرم باید دست راست داماد باشد. واعظ زاده دوباره مخالفت کرد و توضیح داد که از نظر شرعی و قانونی این مهریه باطل است. عروس که از رفتارهای برادر سرافکنده شده بود، تنها سر به زیر انداخته بود تا لبخند اطرافیان را نبیند. عده ای از نزدیکان داماد دفترخانه را ترک کرده بودند و برادر عروس هنوز بر سر حرف ها و خواسته های خودش بود. بالاخره پس از چند ساعت برادر عروس رضایت داد که ۱۱۴ سکه بهار آزادی به عنوان مهریه خواهرش در نظر گرفته شود. عروس با گریه گفت: من نه به دنبال مال و نه به دنبال انتقام و فخرفروشی هستم و هرچه که همسرم در توان داشته باشد، آن را دوست دارم.
ثبت دیدگاه