بامردم/امیرعلیپور:
برزخ تلخی بود، برزخ آمدن اتوبوس و رسیدن یا نرسیدن به انزلی.ساعت پنج عصر بود و ما همچنان منتظر اتوبوس.اکنون سه ساعت است که خیابان نامجو میزبان ماست.جان به لب شدیم اما سوار اتوبوس که شدیم خیلی زود گلهها و خستگیها فراموشمان شد.
دلشوره اما در چهره همه قابل مشاهده بود. من اما نگران میهمان نوجوانی بودم که با خود همراه داشتم.تشویقهای داخل اتوبوس کمی آراممان کرد.استرس اما دیری نپایید که شروع شد.
راننده میگفت ماشینش بیمه ندارد. طفلک عاجزانه از ما میخواست به انزلی که رسیدیم شعار ندهیم و حرکت تحریکآمیزی نکنیم تا به ورزشگاه برسیم. اشتباه نکنید، ما ابدا عازم جنگ نبودیم بلکه صرفا راهی سفری نیمساعته به شهر بندری همسایه در چند کیلومتری رشت بودیم.
ما خستگانی بودیم که برای فارغ شدن از تمام دلخوریها و سرخوردگیهای اجتماعی و اقتصادی و … میخواستیم به آرامگاهی استادیوم گونه پناه ببریم. خودم که چنین حسی داشتم. دلم میخواست جولانگاه کاپیتان فقید تیم ملی ایران،سیروس قایقران را ببینم و با پشتوانهای نوستالژیک از فوتبال لذت ببرم.
با استرس فراوان از شهر عبور کردیم اما چه عبور کردنی! نه راننده راه ورود به استادیوم را میدانست و نه راهنمایی بود که به داد برسد. دوبار شهر را دور زدیم تا راه را بیابیم! از پیاده شدن از اتوبوس تا رسیدن به درب ورودی میهمان احساس اسیری را داشتیم که به آشوویتس حوالهاش کردهاند. در ناامیدی محض، درب ورودی نمایان شد.
یادم که آمد تماشاگران ملوان در خیابان امن منظریه به چه راحتی وارد عضدی میشدند، فشارخونم بالا میرفت! بلیت اما داستانی بود. مجبورمان کردند بهصف انزلیچیها برویم و بلیت بخریم. خبر پنالتی دقیقه یک و اخراج بازیکن سپیدرود و آنچه نقل شد، مسخمان کرده بود. در چنین جوی بود که وارد ورزشگاه شدیم.عبور از کنار دوستان سکونشین ملوانی بی هزینه هم نبود. ما عبور کردیم و آنها تا دلتان بخواهد قصور… پذیرایی شگفتانگیزی با تحفههایی از جنس خواهر و مادر…
تشنگی اما میهمان ناخوانده. دهانها خشک از استرس چندساعته. چه منتها که برای آب نکردیم. خدایا این لحظه از زندگیام را ننویس خواهشا، بس که ترور شخصیتی شدیم. دریغ از یک آبخوری! اگر نبود همکاری که در جایگاه vip نشسته بود، هلاک میشدیم.
بازی با تمام حاشیههایش تمام شد. آنچه ماند «آبشک» بود و کردار تحریکآمیزش. بیش از یک ساعت مارا به بهانه تخلیه ورزشگاه قرنطینه کردند. در تمام این مدت دوربینهایی که نمیدانستیم اتاق فرمانشان کجاست با حرکات بسیار تحریکآمیز در پشت دوربین از ما فیلم میگرفتند!چه توهینها که نکردند اما آنچه ضبط میشد صرفا واکنش هواداران بود و بس. این کثیفترین حربه برای وارونه جلوه دادن واقعیات بود. اسیر گونه سوار اتوبوسمان کردند و توصیههای اکیدی که سرها را پایین نگاهداریم تا سنگهای احتمالی آسیبمان نزند!اسکورت نیروی انتظامی که تمام شد، تازه فرمان حمله صادر شد. وحشتناک بود و غیرقابلباور. در کمتر از چند دقیقه شیشههای اتوبوس بود که پودر میشد روی صورتهایمان. متعجب از این درجه از خشونت و نفرت، که هنوز منشا آن برایم مجهول مانده ، ادامه مسیر میدادیم.از پشت درختان از روی موتور و ماشین از سوی مغازهداران و تقریبا از اسمان سنگ میبارید…
اما تو ای انزلی…
از سنگ زدنهای موتورسواران و شیشه شکستههای بجا ماندهات آنقدر دلم نگرفت که از شهروند پیر سپیدموی دنیادیدهات متعجبم. با شما هستم پیرمردان بندر نشین (البته قطعا عدهای اندک و نه همه آن پیران ماهیگیر زحمتکش) ،ما هم از ماهی همان دریایی خوردیم که شما میخورید،آخر چرا اینهمه دشمنی؟ غیرازآن است که شما پرچمداران همانهایی هستید که ما را شیطان گونه یافتند و مستحق رمی جمراتمان دانستند؟! گور پدر فوتبال، ما انسان نبودیم آیا؟ ای سنگپرانان، ساکن هرجی دنیا که باشید، زمین فوتبال نهتنها مجالی برای ورزش که معرف فرهنگ این قوم و ملت است.
ثبت دیدگاه