او در اعترافاتش میگوید که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا برای ضربه زدن به ایران به وی وعده داده بودند یک پایگاه نظامیدر افغانستان بدهند و امنیت اعضای گروه را تضمین کنند. ریگی در اعترافاتش میگوید برای مذاکرات نهایی با مقام عالی رتبه آمریکایی راهی پایگاهی در بیشکک بوده است.
ریگی که امنیت شرق ایران را با مشکل مواجه ساخته بود، شخصی که در مقطعی به توهمیاز قدرت رسیده بود که گمان میکرد حالا باید در تهران یا کرج عملیات تروریستی انجام دهد، در همان 2 ساعت ابتدایی بازجویی حاضر به همکاری شد. اشراف تیم اطلاعاتی به شخصیت، روحیات و علائق ریگی باعث شد تا سناریوی بازجویی دقیقی برای او نوشته شود. تیم اطلاعاتی شناخت کاملی از ریگی داشتند، حتی میدانستند که غذای مورد علاقه او چیست. او تمایل زیادی به پیتزا خوردن داشت و در بیشتر مواقع هم از اعضای گروه خود میخواست برای او پیتزا دست و پا کنند. بازجو میدانست هر کلام تحقیرآمیز میتواند پرخاشگری ریگی را همراه داشته باشد، بنابراین بیان واقعیتهایی از لحظاتی از زندگی این سرکرده گروهک تروریستی که با علمای اهل سنت از موضع بالا وارد جدل میشد، میتوانست او را تحت تاثیر قرار دهد.؛ واقعیتهایی از زندگی ریگی که ثابت میکرد نیروهای امنیتی تا چه حد به او نزدیک بودند اما به خاطر همسر، بچه و یا مادر او، از کشتن وی صرفنظر کرده اند.
بازجویی با این جمله شروع شد: «میدانی چرا خدا تو را نجات داد!». ریگی که منتظر برخورد شدید بود، با پارادوکسی مواجه میشود که این چه سوالی است؟ او الان در دام نیروهای جمهوری اسلامیاست ولی از او پرسیده میشود خدا تو را نجات داد؟!
بازجو برای او فاش میکند که ماموران ایران قبل از دستگیریاش روزی در پاکستان فرصت کشتن او را داشته اند. به او یادآوری میشود که در یکی از سفرهای بازگشتش به ایران، با همسر و مادرش با یک لندکروز که شیشه عقب ماشین هم ترک داشت، بین راه توقف میکنند، وارد یک پیتزا فروشی میشوند.
جزئیات حضور ریگی در این رستوران تا جایی برای او نقل میشود که حتی لحظه ای که برای گرفتن سس اضافه به سمت پیشخوان میرود هم به او یادآوری میشود. به ریگی گفته میشود ماموران ما تا این حد به وی نزدیک بودند. بازجو میگوید: ما میتوانستیم کاری که اینجا و در هواپیما اتفاق افتاد را به شیوه خودت مدتها پیش در پاکستان انجام دهیم و تو را به همراه خانواده ات به سزای اعمالت برسانیم. اما با تو یک تفاوت داریم. ما میگوییم با عبدالمالک مشکل داریم و کاری با همسر، مادر و بچههای تو نداریم. در تفکر شیعه کشتن انسانهای بی گناه جایی ندارد، حتی احتمال دهیم زن و بچه دشمن درجه یکمان برای اجرای عملیات به صورت ناخودآگاه کشته میشوند، ما عملیات را متوقف میکنیم.
عبدالمالک تصور نمیکرد که سیستم امنیتی جمهوری اسلامی میتوانسته قبلاً او را هدف قرار دهد و تصور او هم در بازجویی این بود که قرار است حقیر شود. بنابراین بازجو به هیچ عنوان وارد فضای تهاجم با ریگی نمیشود. بازجو باز از ریگی میپرسد: «میدانی خدا چرا در آن موقعیتها نجاتت داد؟» عبدالمالک که انتظار داشت ماموران اطلاعاتی ایران وارد اتاق بازجویی شوند و به او بگویند: بدبخت! دیدی چگونه دستگیرت کردیم با داستان دیگری مواجه شده است. بازجو در ادامه چند ویژگی شخصیتی را برای ریگی میشمارد و به او میگوید با تمام جنایتهای بی شمار علیه هموطنانت، احترام نسبت به اهل بیت پیامبر(ص) و احترام به مادرت شاید زمینه ای باشد تا خداوند به تو این امکان را بدهد که به اقدامات و جنایات وحشیانه خود کمیفکر کنی. از اینجا به بعد بحث روشی با ریگی آغاز میشود. بازجو علی رغم اینکه میدانست ریگی حتی نزدیکان خود را نیز به صورت فجیع سر بریده است، اما تلاش میکند احترام به مادر را بهعنوان یک وجه مشترک سازنده در ادامه کار استفاده کند.
وقتی بازجو توانست در مباحثه خود، برتری اخلاقی سیستم امنیتی کشور را بر ریگی نشان دهد وارد جزئیات شد و در نهایت بازجو میگوید: «آنچه در ابتدای امر باید بین من و تو داوری کند اعتقادات ما نیست، بلکه ابتدا روش انسانی ما مهم است و بعد در مورد اعتقادات صحبت خواهیم کرد. روشی که تو (ریگی) براساس آن روش اجازه داشتی کودک 3 ساله را از طایفه بلوچ یا غیر بلوچ بکشی اما همان روش به من اجازه نمیدهد که من زن و بچه ای که همراه تو هستند را بکشم.»
ثبت دیدگاه