زن 17 ساله که به همراه خانواده اش و برای اعلام شکایت از خانواده همسرش به اتهام ضرب و جرح عمدی و دخالت در امور زندگی وارد کلانتری شده بود در حالی که بیان می کرد آن عشق و علاقه دیوانه وار بین من و همسرم فقط چند ماه طول کشید با ابراز پشیمانی از ازدواج در پی یک عشق خیابانی به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: حدود دو سال قبل در حال گذراندن امتحانات نیمه اول سال بودم که بالاخره شماره تلفن «رامتین» را گرفتم.
او در همسایگی ما زندگی می کرد و هر روز صبح با فاصله چند قدم تا مدرسه همراهم می آمد و به من ابراز علاقه می کرد. رامتین که می دانست به خاطر برگزاری امتحانات زودتر از همیشه مدرسه را ترک می کنم گاهی در سرمای دی ماه مقابل مدرسه می ایستاد که دوباره مرا تا منزل تعقیب کند. آن زمان تازه وارد پانزدهمین سال زندگی ام شده بودم و دوست داشتم زیبایی ام را به رخ دیگران بکشم به همین دلیل مقداری از موهایم را بیرون می گذاشتم و از پوشیدن چادر امتناع می کردم.
احساسم این بود که پوشش چادر به نوعی مانع جلوه زیبایی هایم می شود و دیگران توجهی به من نمی کنند در حالی که تازه می فهمم توجه دیگران به پوشش من و زیبایی های ظاهری فقط به دلیل هوا و هوس های خیابانی بود. خلاصه روزی در پی ابراز علاقه «رامتین» شماره تلفن اش را گرفتم و این گونه ارتباط تلفنی ما به دور از چشم خانواده ها آغاز شد.
البته رامتین نیز 17سال بیشتر نداشت و هر دو نفر ما گرفتار عشقی هیجانی شده بودیم تا آن جا که روزی رامتین گفت: برای آن که با یکدیگر ازدواج کنیم چاره ای جز فرار نداریم چرا که به یقین خانواده های مان با این ازدواج و در این سن و سال مخالفت می کنند. من هم که دیوانه وار و با احساساتی کودکانه به عشقی خیابانی دل بسته بودم، کورکورانه حرف هایش را پذیرفتم و به بهانه ترس از مخالفت خانواده ها با این ازدواج نقشه رامتین را پذیرفتم.
آن روز با قرار قبلی به منزل یکی از بستگان او در غرب کشور رفتیم. دو روز بعد پدرم که با گم شدن من پرونده ای در پلیس آگاهی تشکیل داده بود، به همراه نیروهای انتظامی به غرب کشور آمد و نیروهای پلیس در حالی ما را به مشهد منتقل کردند که پدرم برای جلوگیری از آبروریزی در دادگاه موافقت کرد تا من و رامتین با هم ازدواج کنیم.
اگرچه ابتدا از این که به هدفم رسیده بودم در پوست خودم نمی گنجیدم اما این خوشحالی چند ماه بیشتر طول نکشید چرا که هر چه زمان بیشتری می گذشت احساس می کردم او مردی نیست که بتوانم در زندگی به او تکیه کنم. مادر رامتین دیگر نمی گذاشت بدون چادر بیرون بروم چرا که معتقد بود حرکات و رفتارم موجب جلب نظر مردان غریبه می شود.
برادر شوهرم آن قدر با بی احترامی و رفتار خشن در خیابان روسری ام را روی موهایم می کشید که احساس حقارت می کردم. آن ها عقیده داشتند همان طور که با این نوع پوشش و رفتارهای نامناسب خیابانی توجه رامتین را به خودم جلب کرده ام با همین رفتارها باز هم باعث جلب توجه دیگران می شوم به طوری که این سوءظن ها به درگیری های شدید و اختلافات خانوادگی کشید. اکنون که یک سال از ازدواج مان می گذرد تازه می فهمم که زندگی یک عشق هیجانی نیست و حتی اگر به زندگی با رامتین هم باز گردم دیگر هیچ علاقه ای به او نخواهم داشت و …
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
رکنا
ثبت دیدگاه