حدود 2 ماه قبل مردی به اداره پلیس رفت و از ناپدید شدن همسرش خبر داد.
وی گفت: من و همسرم سرایدار ساختمانی در شمال تهران هستیم و حدود 2سالی میشود که با یکدیگر ازدواج کردهایم. همسرم آخرین بار به من گفت که میخواهد به مرکز خرید برود و تا شب برمیگردد. پس از آن او رفت و دیگر برنگشت و این آخرین تماس و مکالمه میان من و همسرم بود. مرد جوان گفت: غیبت همسرم باعث نگرانیام شد و از طرفی موبایلش خاموش بود و هیچکس حتی بستگانش نیز از او خبر نداشتند. به همین دلیل احتمال میدهم بلایی برسرش آمده باشد، چرا که سابقه نداشت او بدون اطلاع من جایی برود.
با اظهارات مرد جوان، پروندهای تشکیل و گروهی از مأموران اداره آگاهی تهران با دستور قاضی حبیبالله صادقی، بازپرس شعبه هشتم دادسرای جنایی تهران تحقیقات برای یافتن ردی از زن گمشده را آغاز کردند. آنها به سراغ دوستان و آشنایان این زن رفتند و به تحقیق از آنها پرداختند اما هیچ سرنخی بهدست نیامد. کسی از این زن خبر نداشت و معلوم نبود که قربانی چه سرنوشتی شده است.
همچنان که تحقیقات ادامه داشت، زن جوان پس از حدود 40روز از ناپدید شدنش پیامی در یکی از شبکههای اجتماعی برای مادرش فرستاد. او نوشته بود که «دلم برایت تنگ شده است. نگران من نباش. من خوبم و جایم امن است.»
مادر پس از دریافت این پیامک، ماجرا را به دامادش اطلاع داد و با وجود این مرد جوان تصور میکرد همسرش را گروگان گرفتهاند و به همین دلیل از پلیس کمک خواست. با هماهنگیهای صورت گرفته مادر از دخترش خواست تا برای ملاقات او به خانه یکی از بستگانش برود که وقتی زن جوان درخواست مادر را پذیرفت معلوم شد که ماجرای گروگانگیری درکارنبوده است. زن جوان با تصمیم خودش از خانه فرار کرده بود و فکرش را نمیکرد که مادرش موضوع را به شوهر او اطلاع بدهد. به همین دلیل برای دیدن مادرش به خانه بستگانش رفت و به این ترتیب مأموران او را دستگیر کردند.
ادعای عجیب
زن جوان وقتی مقابل مأموران قرار گرفت درباره ناپدید شدن 40روزه خود گفت: شوهرم مردی بداخلاق بود که همیشه مرا کتک میزد. او با تهدید از من میخواست تا سر راه رانندگان پولدار قرار بگیرم و دست به اخاذی از آنها بزنم. با اجبار او وارد این ماجرای خطرناک شدم. در خیابان سر راه ماشینهای مدل بالا میایستادم و وقتی توقف میکردند سوار میشدم. بعد یا اموالشان را سرقت میکردم یا دست به اخاذی از آنها میزدم.
زن جوان ادامه داد: مدتی بعد به نقطهای رسیدم که دیگر نمیتوانستم این راه را ادامه بدهم و از شوهرم خواستم طلاقم بدهد. او اما گفت باید 100میلیون تومان پول نقد به او بدهم تا همراه من به دادگاه خانواده بیاید و طلاقم بدهد. این در حالی بود که در جریان سرقت و اخاذیهای سریالی هرچه پول بهدست میآوردم را به شوهرم میدادم و خودم نیز پسانداز زیادی نداشتم تا این مبلغ را به شوهرم بدهم و از او جدا شوم تا اینکه در اینستاگرام با زنی به نام فرانک آشنا شدم. سفره دلم را پیش او باز کردم و وقتی دید در شرایط سختی زندگی میکنم به من پیشنهاد داد برای مدتی در خانهاش زندگی کنم تا بعد برای زندگی به کشور ترکیه برویم. من هم برای فرار از زندگی با همسرم به خانه فرانک رفتم و در تدارک رفتن از ایران بودم که دلتنگی به سراغم آمد. نگران مادرم بودم و میدانستم او بهدلیل اینکه از سرنوشت من بیاطلاع است رنج میبرد و ناراحت است. تصمیم گرفتم مادرم را در جریان قرار بدهم و به او اطمینان بدهم که حالم خوب است و مشکلی ندارم اما فکرش را نمیکردم که او به شوهرم اطلاع بدهد. شوهر این زن، حرفهای او را انکار کرد و گفت: همسرم بیمار روانی است و پیش از آنکه از خانه فرار کند تحت نظر روانپزشک بود و قرص مصرف میکرد. او حالت روحی مناسبی ندارد و دچار توهمات عجیبی است. همه این حرفهایش یک داستان خیالی است تا مرا گناهکار نشان بدهد. با دستور بازپرس جنایی تهران تحقیقات در این پرونده ادامه دارد تا جزئیات بیشتری از ماجرا فاش شود.
ثبت دیدگاه