یکشنبه, 25 آذر 1403 Sunday, 15 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 44668 تعداد نوشته های امروز : 5 تعداد دیدگاهها : 2505×
ما مانده ایم و چای احمد بنگلادشی!
10 آذر 1395 ساعت: 20:06
شناسه : 23997
7

مافیا خودش را در کمال ناباوری یکه تاز میدان و بدون رقیب دید و هر روز قدرتمند تر و جسور تر شد؛ آن ها مردم را با تبلیغات فریبنده به اسانس و رنگ و عطر مصنوعی عادت داده بودند … حالا ما مانده ایم و هزاران هکتار باغات چای رها شده به امان خدا و […]

پ
پ

مافیا خودش را در کمال ناباوری یکه تاز میدان و بدون رقیب دید و هر روز قدرتمند تر و جسور تر شد؛ آن ها مردم را با تبلیغات فریبنده به اسانس و رنگ و عطر مصنوعی عادت داده بودند … حالا ما مانده ایم و هزاران هکتار باغات چای رها شده به امان خدا و ده ها هزار کشاورزی که دچار مشکلات معیشتی شده اند … ما ماندیم و ده ها کارخانه ورشکسته و بدهکار … ما ماندیم و چای احمد بنگلادشی…

photo_2016-11-30_19-28-11

(ما مانده ایم و چای احمد بنگلادشی)

 اختصاصی بامردم – فریدون خوشبو

عادت کرده بودیم موقع امتحانات آخر سال برای درس خواندن به باغ چای یکی از دوستانمان برویم، کافی بود چند صد متری را با دوچرخه یا پیاده طی کنیم، آنوقت به هکتار ها باغ سرسبز و پر طراوت میرسیدیم که با بوته های سبز و زیبای چای مفروش شده بود؛ دور تا دور این باغ درختان گردو، شاه بلوط، انجیر و آلوچه با میوه های لوکس شان از ما پذیرایی می کردند و هر کدام از دوستان برای درس خواندن منطقه خاصی را زیر سایه درخت برای خودشان اختصاص داده بودند.

آن قدیم ها شهر لاهیجان درست وسط باغ چای قرار داشت، از هر محله ای که صد متر دور میشدی باغ هزاران هکتار باغ چای را مشاهده می کردی، آمار دقیقش را نمیدانم ولی تا چشم کار میکرد چای بود؛ همه روزه اول صبح خانم های چای چین برای چیدن برگ ها وارد باغ می شدند و برگ های چیده شده در زنبیل های بسیار بزرگ به سمت کارخانه های چای برده می شد؛ آن زمان حدود پنجاه کارخانه چای در گیلان وجود داشت و بدون استثنا در اجاره دولت …

دولت برگ سبز را از کشاورزان توسط ناظرینی که در هر کارخانه گمارده بود می خرید و بعد تحویل کارخانه دار می داد تا برایش برگ سبز را به چای خشک تبدیل کند و بر اساس جدولی که در قراردادش معلوم می کرد، مثلا به ازای هر چهار کیلو برگ سبز یک کیلو چای خشک تحویل میگرفت و بابتش به کارخانه دار اجرت می داد، دولت چای خشک شده اش را به انبار های خودش می برد و بعد به عمده فروشی های تهران و سایر مناطق از طریق مزایده می فروخت.

به کشاورز های چایکار از طرف سازمان چای دفترچه هایی می دادند که معلوم می کرد بایستی برگ چیده شده اش را به کدام کارخانه تحویل بدهد، وزن برگ چای تحویل شده در همین دفترچه یادداشت و توسط ناظر دولتی امضا می گردید، هر پانزده روز یکبار هم دولت پول برگ ها را با کشاورز تسویه می کرد.

 در پشت پرده، ناظر با فرو کردن دستش در داخل برگ های تازه چیده شده  مقدار رطوبت و کیفیت برگ سبز را تعیین می کرد و بعد از کسر نمودن مقداری از وزن برگ چای خرید را انجام می داد، همه ساله و با آغاز فصل چای تعداد زیادی ناظر برای همین کار توسط سازمان چای بصورت قراردادی استخدام می شدند و در پایان فصل هم تسویه حساب می کردند …حال دقت کنید در چنین سیستمی چه اتقاقاتی می توانست روی دهد ….

آن بالا و از همه پر زورتر کارخانه دار بود، اگر کمی دم ناظر را می دید. می توانست علاوه بر درآمد قراردادش با دولت چای خشک مازادی را که از کسر کردن بیش از حد  وزن برگ سبز کشاورز گیرش میامد مخفیانه در بازار بفروش برساند؛ حالا چرا درصد مازاد برایشان می ماند؟ ناظر همانطوری که در شرح وظایفش نوشته بودند بایستی به اسم رطوبت درصدی از وزن برگ سبز تحویلی کشاورز را کم کندو با این بهانه مقداری از وزن چای کشاورز را به نا حق کم می کرد و بدین ترتیب اولین خیانت و عمل دزدی از دسترنج کشاورز در اینجا رقم زده می شد و اگر با اعتراض کشاورز روبرو می گردید از قبول برگ و خریدش جلوگیری می کرد؛ این درصد های نا متعارف که بعنوان رطوبت از محصول کشاورزان کم می شد تبدیل به مازاد تولید می شد و گیر کارخانه دار می آمد و این یک غنیمت مفت و مجانی محسوب می گردید .

البته ناظرین علاوه بر رطوبت بر اساس کیفیت هم برگ سبز کشاورز را درجه بندی می کردند، این درجه بندی معلوم می کرد برگ چای به چه قیمتی از کشاورز خریداری شود و باز هم کشاورز بیچاره نمی توانست از حقش دفاعی بکند، همیشه ناظر کیفیت را یک درجه پایینتر منظور می کرد و این باز هم به نفع ناظر و کارخانه دار میشد، به هر حال کارخانه دار  نه غصه خریدن مواد اولیه را داشت نه غصه بازاریابی و فروش، نگران کیفیت هم نبود، هر سال هم پول کارش را از دولت می گرفت و  آن مازاد ها هم گیرش می آمد و ناظر محترم هم که سر دوتا سفره نشسته بود و ماستش را می خورد، پول همه این کارها را هم که دولت از فروش نفت پرداخت می کرد، می ماند آن کشاورز چایکار که زورش به ناظر و کارخانه دار نمی رسید …

کشاورز هم برای جبران ضررش تصمیم گرفت بجای آنکه دو برگ و یک غنچه بچینه، مشت مشت بچینه و با اینکار شاخ و برگ و آشغال و علف هرز را نیز قاطی محصولش کرد و تحویل کارخانه داد، اینگونه دیگر اعصابش از آن همه اجحاف راحت می شد و اجازه می داد هر چقدر که می خواهند از رطوبت و درجه کم بکنند، حالا دیگر دلش نمیسوخت چرا که یه درجه پایین تر می چید و یه درجه بالاتر تحویل می داد خوب الحمد الله همه چیز میزان شده بود…

حالا دیگر همه راضی بودند کشاورز راضی، ناظر دولتی راضی، کارخانه دار هم که خیلی راضی، دولت هم پول بدون حساب درآمد نفتی را داشت صرف اینکار می کرد  و بیلان میداد به مردم ایران و دنیا که  70هزار تن تولید داریم و ده ها هزار کشاورز در این بخش فعالند و هزاران هکتار زیر کشت چای داریم و پنجاه کارخانه چای فعال داریم و از اینگونه تبلیغات، اینجا فقط یه مشکل وجود داشت و آن چای بدون کیفیت و بد بویی بود که با ساقه و شاخه و علف هرز قاطی شده بود و مردم مجبور بودند از آن استفاده کنند؛ خوب دولت با این چای خشک چکار می کرد ؟ این چای را بسیار ارزان به تاجران بازار تهران می فروخت و آن ها این چای را در یک بسته بندی کاغذی و نامرغوب در سراسر کشور پخش می کردند…

بعلت بدی کیفیت این چای مصرف کننده ها کم کم به سمت چای خارجی گرایش پیدا کردند، دولت که دید قادر به فروش چای تولید شده داخلی نیست، بجای آنکه با انجام کار کارشناسی و استفاده از نظر متخصصان اقتصادی و صنعتی کشور مسیر درست تری را جایگزین روش سراسر اشکال گذشته بکند، اشتباه بزرگتری را مرتکب گردید و آمد به یک عده از آقازاده ها که آن  موقع مردم بهشان از ما بهترون می گفتند، مجوز واردات چای خارجی را اعطا نمود با این شرط که این آقایان چای خارجی را بیاورند ایران و با چای نامرغوب داخلی مخلوط بکنند و یک چای قابل خوردن بنام چای مخلوط داخله و خارجه درست بکنند تا اینگونه بخورد ملت بدهند.

وبدین ترتیب داستان مافیای چایکه رقیبی با هوش تر و پارتی دار تر از کارخانه دار های ما بودند پا به عرصه حیات اقتصادی چای گذاشتند، حالا دیگر واقعا همه راضی راضی بودند  از کشاورز چایکار گرفته تا ناظر دولتی که دیگر بجای ماست معمولی، ماست خامه ای می خورد و هم کارخانه دار های ما که بدن مبارکشان رو شل کرده بود و خیلی ریلاکس بدون چک و چونه سالیانه به سود متعارفی دلخوش بودند و آن آقازاده ها ی وارد کننده هم به لطف امتیازی که از دولت گرفته بودند، به یک ثروت هنگفت رسیده بودند. مردم هم تکلیفشان معلوم بود، باید پول بیشتری می دادند تا چای مخلوط خارجه بخرند و نوش جان کنند، دولت هم از اینکه با تدبیر به همه چیز ها سرو سامان داده بود راضی ….

چند سالی گذشت و همه همچنان راضی بودند، در ادامه آن روند سر تا سر اشتباه کیفیت چای داخلی بدتر و بدتر شد و از آنجایی که زور آقا زاده ها به دولت میچربید؛ دیگر چای داخلی را هم نخریدند و چای خارجی را بنام احمد و دو غزال و کلکته و سیلان و … مستقیما سرازیر بازارهای داخلی کردند و از آنجایی که بازار شصت هفتاد میلیونی ایران تشنه چای مرغوب بود  این تجارت پر سود بصورتی اساسی و مرگبار  زندگی مظلومانه بوته های چای ایرانی را مورد حمله قرار داد  و باعث قطع نخاع شدن این صنعت گردید؛ مردم اعتماد خود را به چای داخلی از دست دادندو دیگر به چای خارجی عادت کردند …

مافیا خودش را در کمال ناباوری یکه تاز میدان و بدون رقیب دید و هر روز قدرتمند تر و جسور تر شد؛ آن ها مردم را با تبلیغات فریبنده به اسانس و رنگ و عطر مصنوعی عادت داده بودند…

حالا ما مانده ایم و هزاران هکتار باغات چای رها شده به امان خدا و ده ها هزار کشاورزی که دچار مشکلات معیشتی شده اند … ما ماندیم و ده ها کارخانه ورشکسته و بدهکار … ما ماندیم و چای احمد بنگلادشی…


پایگاه خبری تحلیلی با مردم :انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.