باز شب یلدا نزدیک است وغصه هایم تازه می شود. غم هایی مانند آنچه در شبها و روزهای برفی به سراغم می آید و آزارم می دهد. می دانم که خیلی ها با افکار این چنینی من مخالفند و روزهای برفی را زمان مفرحی می دانند. روزهای سپیدی که ممکن است چند بار در سال تکرار نشود، اوقات زیبایی که همه جا یک رنگ میشود، مردم خصوصا کودکان شاد و صدای گنجشک ها بیشتر از پیش به گوش می رسد.
می دانم که شب یلدا در کنار بزرگان خانواده، آجیل وهندوانه خوردن ها، فال گرفتن ها وتا پاسی از شب بیدارماندن ها، بسیار دوست داشتنی و بیاد ماندنیست، اما باز می گویم لعنت بر شب یلدا وهرکس هرچه می خواهد بگوید.
روزهای ظاهرا زیبای برفی بیچاره ام می کند. اکثر شبهایی که برف می بارد تا سحر بیدارم چون قلب و ذهنم با کسانی درگیر می شود که نخوابیده اند، برای فردا به چه کنم چه کنم گرفتار شده اند و خوابشان نمی برد. کارگران ساختمانی، دست فروشان، روزنامه فروشان خیابانی، باربران بازار، پیک های موتوری وکسانی دیگر از این دست همنوعان من …
به فکر کسانی که حقوق روزانه شان کفاف زندگی همان روز آنها را هم نمی دهد و اگر فردا کار نکنند برای صرف شام شب پولی ندارند. شامی از نان وشاید کمی شرمندگی زن و اولاد که لای لقمه می پیچانند و با بغض گلو فرو می فرستند.
به فکر همنوعانی که شوهرشان در زندان است و دختر خردسالش جای هندوانه ای سرد، نیازمند وجود گرم پدر است. پدری که نه از عمد، بلکه به خاطر کار با موتور و در خیابان زندگی، عابری از جنس نیاز را کشته است وسالهاست که در زندان عمر مو سپید می کند.
به فکر همنوعی از من که برای برگشتن به خانه باید کوچه ها را یکی در میان رد کند تا پسرک بازیگوشش وانت پر از هندوانه را نبیند و لج نگیرد. پدری که جرات رد شدن از کنار دکان قنادی را ندارد و باید مخ دخترش را اصطلاحا کار بگیرد تا چشمش به ویترین های شب یلدا نیافتد.
می دانم اکثر جامعه من از این نوع نوشتن ها احساس تنفر می کنند چون برخی سرها در برف است. هنوز پیرامون من به این باور صد درصدی از آگاهی نرسیده است که رشد سلولهای این پیکر بزرگ یعنی ” جامعه ” می بایست همزمان و یکنواخت صورت پذیرد. رنج تماشای فاصله های طبقاتی در اطراف ذهنم بیداد می کند اما باز می دانم گذر جامعه ی من – از سنت به مدرنیته – فرصت فکر و برنامه ریزی در مورد رشد همگون را از او گرفته است. جایی که بعضی ها تنها به فکر جیب خودشانند غافل از آنکه اگر رشد و تعالی مردم اجتماع یکنواخت نباشد راه به سوی خوشبختی غیر ممکن می شود وهمه ی برنامه ریزی ها محکوم به شکست خواهند شد.
بدون تردید سعادت، خوشبختی و لذت ” من ” از زندگی با داشتن همسایه، همشهری و همنوع گرفتارمحقق نخواهد شد. اینجاست که فاصله طبقاتی نماد فقر می شود، فقر دروازه ی فحشا، اعتیاد به مواد مخدر، اختلاسها و هزار درد بی درمان دیگر از انواع ناهنجاریهای اجتماعی خواهد شد و همچنان گریبان خودم را می گیرد که همچنان سرم در برف است و باز خبر ندارم از کجا می خورم.
چند کوچه آنطرفتر آنکه اختلاف زمان شب یلدا با شب قبل و بعد از خود ” فقط یک دقیقه ” است. اما همین یک دقیقه ی ناچیز بهانه ای شیرین برای شاد شدن مردم کشور ماست. این اتفاق بسیار زیبا و خوشایند می باشد و شکی در آن نیست ولی به نظر می رسد بالندگی فرهنگ و رسومات عدیده در صورتی تکمیل خواهد شد که پس از میلیونها سال داد و بیداد، قبول کنیم که ضامن خوشبختی فردی مان کامیابی جامعه است. اگر جامعه یکنواخت و سعادتمندی داشتیم، می توانیم از امنیت خاطر لذت ببریم و به هیچ وجه رفاه و آسایش شخصی خود و خانواده مان، خوشبختی به معنای خاص را تضمین نخواهد کرد. بنابراین لازم است قبل از آنکه به فکر منافع صد در صدی خود باشیم کمی هم به منافع عمومی جامعه و پیرامونمان بیاندیشیم که مسلما زودتر به سر منزل مقصود خواهیم رسید.
چند باره خواهم گفت قطعا اکثر جامعه این نوع پندار را زرد نمایی می بینند و با این نظرات مخالفند که البته نظرشان محترم است اما همچنان می گویم تا زمان بیرون آمدن سرها از برف، لعنت بر شب یلدا!
… و در انتها یلدا تمنایی ای بیش نیست تا در امتداد کوچه باغ های آذر ” تنها یک دقیقه بیشتر ” در انتهای باغ پاییز بمانم و به دور دست های گذشته خیره شوم. جایی از ابتدای مهر تا اینگونه که به نخستین روزهای زمستان پیوند می خورد. تمنایی برای رونمایی از لحظه ی رویایی، دیده بوسی در هنگامه ای تماشایی،شبی سرد در کوران و تقابل پاییز و زمستان، رقص و شادمانی سرد و یخ زده در پیچیده ترین اوقات طبیعت که این جولانگاه اوستایی را با تو همنوع شایسته ام به گرمی و لطافت و با امید به روزهای بهتر جشن می گیرم.
یلدایتان مبارک؟
قاسم خوش سیما
پایگاه خبری تحلیلی با مردم :انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ثبت دیدگاه