به عنوان یک شهروند خبرنگار تصمیم گرفتم به سراغ متهمان و مظنون اصلی پرونده بروم و این حق را به آنان بدهم که از اتهامات خودشان دفاع کنند و حالا شما را به خواندن این مصاحبه جنجالی و تکان دهنده دعوت میکنم.
اختصاصی بامردم | فریدون خوشبو
اعترافات تلخ مقصرین حادثه ورزشگاه لاهیجان !!
چند هفته ای از حادثه غم انگیز فرو ریختن دیوار و تابلوهای تبلیغاتی ورزشگاه تختی لاهیجان می گذرد و همچنان جامعه در التهاب و پیگیر این حادثه دلخراش بسر می برد؛ در پی افزایش فشار افکار عمومی و درخواست مردم از مسئولین برای جوابگویی، سخنگوی شورای اسلامی و رئیس هیئت فوتبال لاهیجان در دو برنامه متفاوت در یکی از گروههای بزرگ تلگرامی لاهیجان حاضر شدند و توضیحاتی را در ارتباط با حادثه ارائه کردند …
قبل از آن شهردار لاهیجان طی اطلاعیه ای نقش شهرداری را در بروز حادثه منتفی دانست در حالیکه شهرداری ها مسئولیت صدور مجوز و نظارت بر ایمنی تابلوهای تبلیغاتی در سطح شهر ها را بعهده دارند .
در جلسات پرسش و پاسخ برگزار شده در فضای مجازی، سخنگوی شورا ی شهر لاهیجان با اشاره به تاریخ دو نامه اخطاریه ارسال شده به سازمان ورزش . جوانان؛ بدون افشای محتوای آنها منکر مسئولیت شهرداری در آن حادثه شدند و در اقدامی مشابه رئیس هیئت فوتبال لاهیجان نیز منکر هر گونه مسئولیتی در این حادثه شدند.
با توجه به رفع مسئولیت این حادثه از طرف شهرداری و شورا و هیئت فوتبال؛ سعی کردم مقصر اصلی را پیدا کنم و به این نتیجه رسیدم که مقصرین حادثه قطعا ” باد ” و ” دیوار ” و ” تقدیر الهی ” می باشند …
به عنوان یک شهروند خبرنگار تصمیم گرفتم به سراغ این سه متهم و مظنون اصلی پرونده بروم و این حق را به آنان بدهم که از اتهامات خودشان دفاع کنند و حالا شما را به خواندن این مصاحبه جنجالی و تکان دهنده دعوت می کنم.
قسمت اول؛ ((مصاحبه با باد ))
در ابتدا به سراغ باد رفتم، متاسفانه جناب “باد” مقیم لاهیجان نبودند و پس از پرس و جو از سازمان هواشناسی آدرس محل کار و زندگیش را پیدا کردم، ایشان در منجیل زندگی می کردند بنابر این ساعت هشت صبح از لاهیجان حرکت کردم و ساعت ده صبح در محل کار جناب ” باد “حاضر شدم و بعد از تعارفات اولیه مصاحبه ام را با ایشان شروع کردم.
خبرنگار: لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید شغلتان چیست؟
باد: قبل از هر چیز از بروز حادثه فروریختن دیوار های ورزشگاه تختی لاهیجان بشدت متاثرم و همدردی خودم را اعلام می کنم، اسم کوچکم ” گرمه ” هست و در لاهیجان به من ” گرمه باد ” می گویند شغل من ایجاد تعادل در وضعیت آب و هوای جوی منطقه است، بنده همه ساله در فصل پائیز و زمستان چندین ماموریت کاری در لاهیجان و حومه اش انجام می دهم.
خبرنگار : جناب باد، دقیقا بفرمایید آنروز در لاهیجان چه اتفاقی افتاد؟
باد: بنده به اتفاق دو همکارم از روز قبل طی ماموریتی در لاهیجان حاضر بودیم و مشعول انجام وظایفمان بودیم؛ در ناحیه ورزشگاه شهر متاسفانه تابلو های عظیم الجثه تبلیعاتی مسیر عبور ما را سد کرده بود و نمی توانستیم از سمت جنوب به شمال برویم، با اداره مرکزی در منجیل تماس گرفتیم و مشکل سد معبر را گزارش کردیم، به ما اعلام شد جهت اعلام خطر با آخرین سرعت به سمت شهرداری و سازمان ورزش برویم و با لرزاندن شیشه های این دو اداره مدیران را متوجه خطر فروریزی این دیوار ها بکنیم.
خبرنگار: بعد چه شد؟ آیا آنها متوجه خطر شدند؟
باد: متاسفانه خیر؛ هیچکس در شهرداری و اداره ورزش به اخطار های ما توجهی نکرد. ولی من مطمئن بودم اگر کارمان را شروع کنیم دیوار های ورزشگاه تاب نمی آورند و ممکن است فاجعه ای اتفاق بیفتد، برای همین هم ماموریت مان را تا فردا تمدید کردیم و شب به سراغ خانه های شهردار و چند مدیر و رییس ورزش و رئیس شورا حمله بردیم و درب و پنجره و شیشه های خانه های آنها را تا صبح لرزاندیم …
خبرنگار: ادامه دهید لطفا ” بیشتر شرح دهید؛
باد: با کمال تاسف آنها به اخطار های ما اهمیتی ندادند اصلا نگران هم نشدند و هرچه هم صدایمان و فشارمان را بیشتر می کردیم آنها بیشتر عشق می کردند و با هیجان و خوشحالی منتظر برفی بودند که بعد از رفتن ما قرار بود ببارد …
خبر نگار : آقای باد، فردایش چه شد؟ دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
باد: در این ماموریت قرار بود با حداکثر سرعت کارمان را انجام دهیم، بنابراین شکی نداشتیم که این دیوار با آن همه تابلو طاقت نخواهد آورد، فردا مجبور بودیم ماموریت را تمام کنیم، عدم اجرا ماموریت می توانست مشکلات ناخواسته ای در اکو سیستم آب و هوایی منطقه بوجود بیاورد و ما هم علیرغم نگرانی ناچار به اجرای دستور طبیعت بودیم …
در این لحظه قطرات اشک از چشم های “گرمه باد ” سرازیر شد و سرش را پائین انداخت و با بغض ادامه داد: «وقتی با آخرین قدرت از دیوارهای ورزشگاه رد شدیم، همه چیز سرنگون شد، در حال عبور بر فراز دبیرستان عفاف به پشت سرم نگاه کردم، گرد و خاک عظیمی به هوا بلند شده بود و متاسفانه صحنه های غم انگیزی بوجود آمده بود؛ گریه مانع شد که “باد ” ادامه بدهد.
قسمت دوم؛ ((مصاحبه با دیوار ورزشگاه ))
بعداز ظهر همان روز به لاهیجان برگشتم و با وجود خستگی زیاد رانندگی و …، مستقیما به سراغ دیوار فرو ریخته رفتم؛ از آنجایی که همه دیوار ها از محل تخلیه شده بودند به سراغ یکی از بچه های شهرداری رفتم و آدرس محل تخلیه نخاله های دیوار را گرفتم و به آنجا رفتم؛ تکه بسیار بزرگی از دیوار که هنوز ده ها بلوک منسجم و خرد نشده داخلش بود؛ مرا صدا کرد به سمتش رفتم خیلی غمگین و خسته بنظر می رسید، کنارش نشستم و قصدم از مصاحبه را به دیوار گفتم، با خوش روئی قبول کرد و ماحصل گفتگوی من با دیوار در زیر بیان شده است .
خبرنگار : آقای دیوار لطفا ضمن معرفی کوتاهی از خود، هرچه که در رابطه با این حادثه و مقصرینش می دانید شرح دهید
دیوار: با عرض سلام و ادب خدمت همه شهروندان عزیز لاهیجانی، بنده دیوار جنوبی ورزشگاه لاهیجان هستم و باور بفرمایید بخاطر این حادثه کمرم شکسته شده و خیلی متاسف هستم، باور کنید در این چند سال گذشته بخاطر ظلم و جور این مسئولین بی انصاف، روزی هزار بار تقاضای مرگم را از خدا می کردم. بابت بروز آن حادثه همچنان متاثر هستم، اما حالا دیگر دیگر خلاص شده ام و دیگر مجبور نیستم چند تن تابلوی بزرگ و عظیم رو بر پشت خودم تحمل کنم، سبک بالم … فقط امیدوارم خداوند من را بخاطر آن حادثه غم انگیز ببخشد …
خبرنگار : آقای دیوار ظاهرا سن شما بالغ بر نیم قرن است و باید ناظر و شاهد خیلی از حوادث و اتفاقات در این مکان بوده باشید، اگر امکان دارد اطلاعاتی از پشت پرده این ماجرا برایمان شرح دهید
دیوار: بله حدود پنجاه سال پیش من را ساختند و در اوایل تولدم؛ جوان ها دوست داشتند بالای من بنشینند و فوتبال رو تماشا کنند، یادم می آید آن موقع آقای انصاری رئیس تربیت بدنی جلوی این قضیه را می گرفت و می گفت این دیوار برای حفاظت از ورزشگاه ساخته شده و قرار نیست که وزن تماشاچی ها را هم تحمل کند …یادش بخیر …
دیوار در حالی که آه بلندی می کشید؛ چنین ادامه داد: بگذریم … پنجاه سال پیش من را با بلوک سیمانی درست کردند و یادم ممی آید که یک وجب پی زیرمن ریخته بودند، چون فقط قرار بود مانع دید و ارتباط بین خیابان و چمن فوتبال باشم، فقط قرار بود یک دیوار معمولی باشم ، جالب این است تا لحظه مرگم یعنی در این پنجاه سال حتی یک سیمانکاری ساده هم رویم نکشیدند، هفت هشت سال پیش تصمیم گرفتند چمن مصنوعی بکارند و حدود یک متر زمین رو بالا آوردند، طوریکه حدود یک متر خاک پشت من ریختند و فشار فوق العاده ای به من وارد کردند، به این ترتیب من ضعیف و ضعیف تر شدم و به علت فشار آب باران در خاکریز تمامی بند و بست های من در طول زمان از بین رفت و روز به روز ناتوان تر شدم.
چند سال پیش به علت ارتباط و دوستی بین مسئولین شورا و تربیت بدنی چندین تابلوی سنگین وزن را بر روی من سوار کردند و شهرداری هم به دلیل روابط فی مابین هیچ اعتراضی نکرد. بعد از مدتی تابلوی دیگری را آوردند، چند ماه پیش هم آخرین فضای باقیمانده را نیز تابلو نصب کردند و این بی انصاف ها اصلا فکر نکردند که این دیوار چنین ظرفیتی را ندارد.
در حالی که دیوار عصبانی شده بود و مرتب کمرش را با دست می مالید؛ ظاهرا انواع و اقسام بیماری های ستون فقرات رنجش میداد، از او پرسیدم: به نطر شما مقصر چه کسی می تواند باشد ؟
دیوار خنده دردناکی می کند و با پوز خندی سرد ادامه میدهد : بنده هزار بار به مسئولین اداره ورزش گفتم، حتی به آن آقایی که این زمین رو به برادرش اجاره داده گفتم، به همین آقایی که هم اکنون اجاره دار اینجاست گفتم، التماس کردم که آقاجان اگر به من دیوار زپرتی رحم نمیکنین حداقل به جان شهروندانی که پشت این دیوار در حرکتند رحم بکنید، چه بگویم آقای خبرنگار؟؟ آقای شهردار و سخنگوی شورا فکر میکنند مردم بیسوادند، این تابلوها دو رویه بودند و یک سمتش به خیابان اشراف داشت، ارتفاعش غیر مجاز بود و اگر قرار بود بر دیواری نصب بشوند می بایست بر سطح دیوار گذاشته می شدند، نه بر فراز دیوار و باید پایه و سازه مجزا می داشتند، چرا شهرداری به چهار تابلوی اول گیر نداد؟ و چرا بعد از اخطار به تابلوی پنجم و ششم طبق قانون تابلو ها را جمع نکرد؟ چرا جان شهروندان برای شهرداری اهمیت ندارد؟ چه عاملی مهمتر از جان شهروندان شهر بوده؟ آقای رئیس فوتبال می گوید که من اطلاعات فنی و مهندسی در مورد مقاومت دیوار ندارم، این دیوار بدبخت و فکستنی آنقدر ضعیف و ناتوان است که هر کسی در یک نگاه می تواند بفهمد که تحمل اینهمه تابلوی سنگین را ندارد، تعجب می کنم چرا حداقل از مردم عذر خواهی نمی کنند…
قسمت سوم؛ ((مصاحبه با تقدیر الهی ))
از دیوار خداحافظی کردم و سعی کردم آدرسی از ” تقدیر الهی ” که سومین متهم این حادثه بود را پیدا کنم.
از افراد مختلفی سراغ ” تقدیر ” را گرفتم متاسفانه کسی اطلاعی از ایشان نداشت؛ ولی به من گفتند که فرشته مرگ را می شود پیدا کرد و بالاخره دوست دانایی به من گفت که به بیمارستان های شهر سری بزنم، حدس دوستم درست بود فرشته مرگ را حوالی میدان حشمت لاهیجان پیدا کردم، در حالیکه ناراحت بود و مرتب غر می زد و ناسزا می گفت با کمی ترس و با احتیاط جلو رفتم و سلام عرض کردم با لبخندی سرد جوابم را داد و گفت: چه دوره و زمانی شده آخه چرا باید برای یه بیماری ساده مزاحم من بشن؟ من باید به طور طبیعی و در اجرای تقدیر الهی در پایان عمر طبیعی؛ برای جابجایی افراد حضور پیدا بکنم، امان از دست این بشر دوپا که مادیات ملاک اعتقادتش شده است!!! به او گفتم خبرنگار شهروندم و برای حادثه سقوط دیوار های ورزشگاه لاهیجان که باعث مرگ یک شهروند شده تحقیق می کنم و از ایشان خواهش کردم به کافی شاپی در همان نزدیکی برویم تا مصاحبه ای در این زمینه انجام بشود، قبول کردند و دقایقی بعد در کافی شاپ نشسته بودیم و دو فنجان قهوه تلخ روی میزمان بود …
به فرشته مرگ گفتم : روابط عمومی اداره ای با انتشار یک مقاله اعلام کرد که مرگ آن شهروند در حادثه سقوط دیوار و تابلوهای ورزشگاه، به دلیل پر شدن پیمانه عمر و قضا و قدر و تقدیر الهی بوده و ربطی به شهرداری و تربیت بدنی نداشته، شما چه میگوئید، نظرتان چیست؟
فرشته مرگ در جواب گفت: آن مقاله را قبل از آنکه پاک کنند خوانده ام، در آن مقاله اسمی از من برده نشده، چون وظیفه من بعد از قطعی شدن مرگ آغاز می شود، این مسئله را باید جناب ” تقدیر الهی ” پاسخ بدهند، متاسفانه در عصری زندگی می کنیم که اتومبیل پراید و افزودنی های غیر مجاز و ضعف های مدیریتی تمامی قوانین الهی را بر هم زده اند … بشر با بی تدبیری های مکررش اجازه نمی دهد تقدیر الهی حاکم باشد؛ در شرایط طبیعی و در یک جامعه با مدیریت درست و به دور از رابطه بازی ها نباید چنین اتفاقی بیافتد، بر روی آن دیوار ضعیف، آن همه تابلوی سنگین و مرتفع را گذاشتند که با وزش یک باد فرو می ریزد و بعدش می گویند، تقدیر الهی باعث مرگ آن شهروند نازنین شده …
فرشته مرگ؛ دست در جیب بغلی اش کرد و یک گوشی آیفون 7 در آورد و دگمه ای را فشرد، لحظه ای بعد سلام کرد و خودش را معرفی کرد و بعد گوشی اش را روی بلندگو گذاشت و گفت تقدیر جان مخلصم، خانم بچه ها چطورند؟ شب یلدا چرا نیومدین پیش ما و جناب تقدیر هم تعارفات معمول را انجام داد، فرشته جریان را به” تقدیر ” گفت و خواست در مورد این اتهام جوابگو باشد، من نیز به تقدیر سلام کردم و منتظر پاسخش ماندم …
تقدیر الهی گفت: آقا جان؛ روز حادثه بکی از پر کارترین روزهای زندگی ام بود، قرار بود فاجعه بسیار عظیمی آنروز در لاهیجان اتفاق بیافتد، حتی فکرش هم آزارم می دهد، 10، 20، شاید هم بیشتر، آدم بزرگ، کودک و نوجوان به صورت گروهی همه روزه شصت متر طول دیوار را طی می کردند و می توانست این حادثه تبدیل به یک عزای ملی بشود، چقدر مزاحم خدا شدم و خواهش کردم و پیامبران الهی را واسطه کردم تا خداوند مقدر فرمود ” باد ” در زمان مناسب تری از دیوار عبور کند و به اذن خداوند آن فاجعه بزرگ با فاجعه ای کوچکتر جابجا گردید …
دیگر حرفی نمانده بود، خداحافظی کردم و از خداوند که همیشه هوای بندگانش را دارد تشکر کردم …
پایگاه خبری تحلیلی با مردم :انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ثبت دیدگاه