همشهری سرنخ در سال ۸۸ تصویری از محمدعلی اکبر دوست را منتشر کرد که نیم لیتر بنزین را به وعدههای غذایی روزانهاش اضافه کرده و مثل نوشابه آن را سر میکشید.
این مجله در ادامه این گزارش خواندنی نوشته است: داستان بنزینی شدن این پسربچه روستایی شاید برگردد به همان علاقه مادرش به بوی بنزین؛ «وقتی محمد را باردار بودم، عاشق بوی بنزین شدم. شاید بوی بنزین همان ویار من بود». نساء هیچ وقت تصورش را هم نمیکرد روزی برای دور کردن پسر کوچکش از بنزین و ترک دادن او این همه به دردسر بیفتد؛ «وقتی فهمیدیم محمدعلی عاشق خوردن بنزین است خیلی اذیت شدیم. همه اهالی با انگشت پسرمان را نشان میدادند و درگوشی با هم پچپچ میکردند.من و پدرش میدانستیم که آنها تصور خوبی درباره محمدعلی ندارند».
بنزینخورشدن محمدعلی به دوسالگیاش بر میگشت. حکایت اولین تجربه بنزین خوردن پسربچه شش ساله را پدرش تعریف میکند: «تابستان سال ۸۴ بود. خیلی وقت بود که برای راحتتر شدن رفت و آمدمان از روستا به شهر یک موتور خریده بودم. آن روز هم میخواستیم خانوادگی به مهمانی برویم.
محمدعلی را مادرش زودتر آماده کرد و فرستاد پیش من تا کمی بعد خودش هم به ما ملحق شود. پسرم را بغل گرفتم اما آنقدر شیطنت کرد که مجبور شدم روی زمین بگذارمش. هنوز هم آن روز را به خوبی به یاد دارم. پسرم در عین ناباوری از همین فرصت استفاده کرد و شیلنگ متصل به باک بنزین موتور را از جایش بیرون کشید و به دهانش چسباند».
محمدعلی اکبردوست وقتی متوجه این صحنه شد، با عصبانیت و قبل از اینکه همسرش سر برسد محمد را از موتور دور کرد و به زحمت شیلنگ را که بنزین از آن سرازیر شده بود، سرجایش وصل کرد. با آن یک اتفاق هنوز برای پدر محمدعلی خیلی زود بود که بفهمد پسرش در آینده استاد بنزینخوری خواهد شد.
عصبانیتی که آن روز علی برای پسرش به خرج داد باعث شد تا محمدعلی مدتها جرأت نزدیک شدن به موتور پدرش را نداشته باشد؛ «تصورم این بود که محمدعلی همینطوری سراغ شیلنگ موتور رفت و آن را از سر کنجکاوی کودکانه از جایش درآورد و به دهان گرفت. همان موقع دهان او را شستم تا یک وقت خدای نکرده از مزمزه کردن بنزین مریض نشود اما غافل از این بودم که با این کار محمدعلی را از خوراکی مورد علاقهاش دور کردهام چون طعم بنزین از دهانش رفته بود و او جیغ میکشید و سعی داشت دوباره خودش را نزدیک موتور کند. البته من این اجازه را به او ندادم و آن روز پسرمان مهمانی را زهرمان کرد».
البته صحنه بنزینخوری پسر بچه روستایی به همینجا ختم نشد؛ چراکه محمد علی یکبار دیگر و بعد از آن ماجرا در مقابل همه اعضای خانوادهاش شیلنگ بنزین موتور پدرش را از جا درآورد و به دهانش فرو برد.
مچت را گرفتیم
آن روز پدر و مادر محمدعلی و برادر بزرگترش محمدجواد به سرعت به سمت او دویدند اما تا به او برسند و شیلنگ بنزین را از دستش بگیرند، او یک دل سیر بنزین سر کشیده بود. پدر خانواده توضیح میدهد: «محمد آن روز دقیقا یک استکان بنزین خورد. نمیدانستیم چه کار کنیم. پیش خودمان گفتیم الان است دل درد بگیرد و نقش زمین شود. خیلی سعی کردیم استفراغ کند و محتویات معدهاش خالی شود اما او طوری رفتار کرد انگار نه انگار که یک استکان مایع شیمیایی قورت داده. میخندید و اصرار داشت دوباره سمت موتور برگردد».
آن موقع محمدعلی آنقدر کوچک بود که نمیتوانست دلیل بنزینخوریاش را به پدر و مادرش توضیح دهد. اما حالا با گذشت چهار سال از آن ماجرا او خیلی راحت به پدر و مادرش میگوید: «من بنزین دوست دارم. به من بنزین بدهید بخورم وگرنه داد میزنم». به همین خاطر علی و نساء انگار که خوراکی مورد علاقه به دست بچهشان میدهند، روزانه نیم لیتر بنزین از باک موتور میکشند.
داخل بطری نوشابه میریزند و مثل شیشه شیر به دست دردانهشان میدهند؛ «قبلا وقتی پسرمان بنزین میخورد، دعوایش میکردیم. حتی یکی دو بار مجبور شدیم او را تنبیه بدنی هم بکنیم تا شاید عادت خوردن بنزین از سرش بیفتد. اما محمد انگار یک نوشیدنی خوشطعم میخورد؛ نه دلدرد میگیرد و نه تا به حال مسموم شده. همیشه میخندد و خیلی راحت با بچههای دیگر بازی میکند. تازه بعد از دوباری هم که بنزین خورد، هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. ما هم تصور کردیم دیگر فکر بنزین از سرش افتاده اما…».
نساء – مادر محمد – این حرفها را میگوید و ادامه میدهد: «من و پدر محمدعلی همان دو بار متوجه بنزین خوردن پسر کوچکمان شدیم تا اینکه یک سال گذشت و عادت بنزین خوردن از سر محمد نیفتاد بعد فهمیدیم در این یک سال او دور از چشم ما بنزین میخورده اما وقتی که دوباره قصد داشت از موتور پدرش بنزین بخورد، ما مچش را گرفتیم و یکراست او را به دکتر بردیم».
بچه پرانرژی
زمانی که محمدعلی را دکتر بردند، بعد از کلی آزمایش به خانواده اکبردوست گفتند که بچهشان هیچطوری نشده و انرژیاش از یک بچه عادی هم بیشتر است اما نساء و علی به یک دکتر اکتفا نکردند و پسرشان را پیش چند متخصص دیگر هم بردند؛ «بعد از آزمایش و معاینه محمدعلی همه دکترها نظرشان یکی بود. آنها هربار میگفتند هیچ مورد غیرطبیعیای در بدن پسرتان دیده نمیشود. پسرتان سالم است و هیچ ناراحتیای ندارد و…». خانواده پسربچه آنقدر این دکتر و آن دکتر رفتند تا اینکه بیخیال شدند و به این نتیجه رسیدند که اگر قرار بود اتفاقی برای محمدعلی بیفتد، در همین یک سال میافتاد. از آن موقع به بعد محمدعلی خیلی راحت بنزین مصرف میکند و خانوادهاش هم دیگر جلوی کارهای او را نمیگیرند.
البته یکبار که پدر محمدعلی موتورش را برای یک هفته پنهان کرده بود، پسربچه چنان قشقرقی راه انداخت که بیا و ببین؛ «یک بار تصمیم گرفتم محمد را ترک بدهم. موتورم را یک هفتهای در خانه همسایهمان پنهان کردم اما چند روز اول در عین ناباوری دیدم محمد با خوشحالی یک بطری پر از بنزین را دستش گرفته و مزمزه میکند.
پسرم بطری را برای روز مبادا نگه داشته بود اما همین که محتویات آن تمام شد، شروع کرد به داد و فریاد راه انداختن. دیگر خواب و خوراک نداشت. بدنش ضعیف شده بود و وقتی دید ما به داد و فریادهایش توجهی نمیکنیم، یک گوشه خانه افتاد و منزوی شد. به همین خاطر مجبور شدیم برای اینکه او را از این حالت دربیاوریم، دستش بنزین بدهیم. در واقع پسرم با خوردن بنزین روحیه میگیرد و آنقدر انرژیاش زیاد میشود که ما نمیدانیم او را چطور یک جا بند کنیم و جلوی ورجهورجههای بیش از اندازهاش را بگیریم».
این ترفند خانواده اکبردوست جواب نداد و بالاخره محمدعلی خیلی زود به چیزی که میخواست رسید. محمدعلی با لهجه شیرینش میگوید: «وقتی بابا بهمن بنزین نمیداد، به خانه همسایه میرفتم و بنزین موتور آنها را میخوردم». البته گاهی هم پسربچه شش ساله جلوی در خانهشان میایستاد و از موتوریها میخواست به او بنزین بدهند. از آنجایی هم که اهالی همه میدانستند او بنزینخور است، برای اینکه دلش را نشکند یک بطری بنزین از باک موتورشان میکشیدند و دست او میدادند.
البته اوایل خود اهالی روستای صحرابسته پدر و مادر محمدعلی را دعوا میکردند که چرا اجازه میدهند محمدعلی بنزین بخورد اما وقتی دیدند که بچه خودش اصرار دارد و برای رسیدن به بنزین دست به هر کاری میزند، قانع شدند و بعد از آن خودشان هم تا به محمدعلی میرسیدند، دلشان میسوخت و کمی بنزین به او میدادند. در میان دوستان و آشنایان خانواده اکبردوست، خیلیها هستند که به جای هدیه به محمدعلی بنزین میدهند. پدر این پسربچه شش ساله میگوید: «محمد غذاهایی را که مادرش برایش میپزد، میخورد اما در کنارش حتما باید بنزین هم بخورد تا غذا بیشتر به او بچسبد. به همین خاطر خیلیها به جای هدیه یا خوراکی، بنزین به پسرم میدهند. او هم آنقدر خوشحال میشود که نمیداند چطوری از آنها تشکر کند».
پمپ بنزین، یخچالی پر از بنزین
خدا نکند او در جایی بوی بنزین احساس کند، راه میافتد دنبال بو تا منبعش را پیدا کند و یک دل سیر از عزا دربیاورد. پدرش بارها شاهد این صحنه بوده؛ «این مواقع خیلی سعی میکنم محمدعلی را کنترل کنم. او آنقدر از این اداها درآورده و از مزه خوب بنزین برای این و آن تعریف کرده که یکبار برادر بزرگترش محمدجواد ترغیب شد و بنزین خورد اما او به جای اینکه مثل برادرش بعد از خوردن بنزین خوشحال شود و انرژی بگیرد، از حال رفت و ما مجبور شدیم او را یک روز در بیمارستان بستری کنیم تا مسمومیتش رفع شود».
حتی دوستان محمدعلی به او بارها گفتهاند عقل ندارد که بنزین میخورد اما او به جای اینکه ناراحت شود، از لج دوستانش یک بطری پر بنزین را سر میکشد. به همین خاطر پدرش با هنرنماییهایی که پسر کوچکش انجام میدهد، مجبور است روزی ۵۰۰ تومان خرج بنزین او کند. خیلی از اهالی همیشه در هراس بودند که مبادا پسر بنزینی در حین بنزین خوردن روستا را به آتش بکشد اما مادر محمدعلی با افتخار تعریف میکند: «پسرم خیلی حواسش جمع است که یک وقت کبریت یا فندک به بنزین نزدیک نکند.
او میداند بنزین محرک آتش است؛ یعنی این را ما برایش تعریف کردهایم. به همین خاطر او موقع خوردن بنزین محتاط عمل میکند که مبادا اتفاقی بیفتد». پسر بنزینخور گزارش ما قرار است در آینده نه چندان دور زحمت بنزین خوردنش را به گردن بگیرد و خودش بنزین شکمش را تامین کند. میگویید چطوری؟. این پسربچه شش ساله روستایی به گفته خودش قصد دارد در آینده در یک پمپ بنزین کار کند و خیالش از بابت بنزین راحت شود.
ثبت دیدگاه