جلسه نقد و بررسی کتاب “ باغ مخفی” اثر سهیلا فرزاد، در روز ۷ شهریور ۱۴۰۲، در خانه فرهنگ برگزار شد.
ابتدا نرگس مقدسیان، نویسنده، بیوگرافی کوتاهی از نویسنده خواند. الف ) رمان کافه مادام. ب) رمانِ قاصدک نیستند با باد بروند. پ) مجموعه داستان باغ مخفی. او سه کتاب ترجمه را نیز در کارنامهاش دارد. با دعوت مجری، نویسنده، داستان کوتاه ” بمانی” را برای دوستان حاضر در جلسه خواند.
اولین سخنران و منتقد برنامه، خانم دکتر معصومه غیوری، هیئت علمی دانشگاه گیلان بودند. ایشان پس از خوشامدگویی به حاضرین و تشکر از گروه داستان برای مرور این مجموعه گفت: بیایید از جهان داستانی عبور کنیم. داستان، در ژانرهای موفق، برای جذبِ انسانِ پریشانِ امروزی است. داستان یا رمان همچون یک مآمن است که انگیزه های فوق العادهای به انسان میدهد. هر داستانی باید کاری کند که چیزی را به ما نشان دهد و ما ببینیم. موفقترین داستان، داستانیست که بهترین “نشان دادن “را داشته باشد و بهترین پرسپکتیو را به ما نشان دهد. ابزار نویسنده واژه است و باید کاری با آن کند که ما ببینیم. دیدن تخیلی است. یعنی در تخیل خود تصور کنیم آنچه را او مفروض گرفته است یا میخواهد بگوید.در داستان “بمانی” میخواهیم بفهمیم ستاره چه شکلی است. شالِ سرخ در کنار صورت و اعضای پیکرش چگونه است. شالِ سرخ یک نشانه است که مجالی در تخیل شما فراهم شود تا در ذهن خود برای این بیان و نشانه، مصداق ذهنی بگذارید. با خواندن اثر، تخیل بیشتر برانگیخته میشود، قدرت تحلیل، همدلی، انطباق پذیری و تمام قدرتهای منطبق با زیست انسانی در خواننده فعال میشود. برای همین داستان خواندن به مراتب بهتر از فیلم دیدن است. به زعم دکتر غیوری، نشاندادن سخت است. نشاندادن توصیف نیست. حرفزدن نیست. بیانکردن نیست. دقیقن، نشان دادن است. پرسپکتیو در داستان یعنی عمق بخشی. داستان “بمانی” که یکی از جذابترینهای این مجموعه است. نویسنده از تکنیک عمقبخشی استفاده میکند. داستان دچار نوعی سانسور است که نمیدانیم از چه نوع است. گاهی کیس زنانگی است که نمیخواهد آن را عریان کند. گاهی ترجیح داده در بارهاش صحبت نشود، چون شنیع است. به هر حال ما سانسوری در مورد اتفاقی که برای ستاره افتاده است، داریم. تا پیش از این که مادر او را ستاره خطاب کند، یعنی از زبان و نگاه دیگری، ما نمیدانیم او کیست ! او فقط در نگاه و خطاب مادر هویت دارد. جز شالِ سرخ چیز دیگری از او نداریم. قد، مو، رنگ چشمانش، رنگ پوستش، تُن صدایش چگونه است؟ چه طور راه میرود؟چه طور فکر میکند؟ اینها همه در جهت عمق بخشی به داستان است و گاهی هم ایجاد ابهام میکند که راهگشا نیست! اما در داستان “بمانی” زیباست، با پرشهای زمانی، پس و پیشکردن زمانی و درهمریختگی زمانی روبرو میشویم. متوجه نمیشویم که این اتفاقات کِی افتاده است. آیا کتکِ پدر در همین حالت است؟در متن کاملن تکه تکه شده و با سه نقطه از هم جدا میشوند.این تکنیکِ عمق بخشی به داستان است و دارای پرسپکتیو. همه چیز خیلی سریع اتفاق میافتد. هم زمان و پشت سرهم به شما تصویر نشان میدهد. در روایت با واژه، زیر ثانیه این اتفاق میافتد. نکته بعدی سمبلسازی است، در بارهی اسبی که با دختر گره خورده. هیچ شِمایی از اسب نداریم. نمیدانیم سیاه، سفید و یا سرخ است! میتوانید هر جورخواستید تصورش کنید. راوی به اسب هویت میدهد (” بمانی”). در اصطلاح کانونیگری است. ذهن مخاطب به سمتِ اسبِ رها و آزاد میرود که پس از آن اتفاق، دیگر نیست. شالِ سرخ و زنانِ شالیزار نیز ما را به یاد این شعر فروغ میاندازد و حسرت…( مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل… در شکاف گریبانتان… همیشه هوا به بوی شیر تازه میآمیزد).
نکته بعدی شخصیت محوربودن است. داستان” بمانی”بین کنش محوری و شخصیت محوری است.در داستان های کنش محور بحث دغدغه را، راحت میشود بیان کرد. راوی اول شخص در داستان” بمانی” فوق العاده در آمده ولی در بعضی داستانها ضعف محسوب میشود. به خصوص اگر عادت نویسنده شود که دغدغهها را این گونه بیان کند.در داستان”شب تهران”، داستان بین شخصیت محوری وکنشمحوری مانده است. چون نویسنده باید انتخاب کند که نیازمندیهای کنش یا شخصیت را بپروراند. در پایان از داستان “جوجه اردک زشت” هم یاد کردند. و توصیه که دوستان کتاب را بخوانند.
پس از سخنان خانم دکتر غیوری، مجری بخش کوتاهی از داستان”چهلگیسو “را خواند. و سپس از آقای سلحشوریمهر نویسنده، شاعر، منتقد و مدرس داستان، برای نقد دعوت کرد.
ایشان گفت: وقتی وارد پروسه داستان نویسی میشویم از قاعده صحبت میکنیم. بعضیها خارج از قاعده بودهاند و استثنا هستند. بنا به ضرورت و نیاز روایت میتوان یک سری قواعد را شکست. اگر سیر تحول خانم فرزاد را تا این مجموعه داستان نگاه کنیم بیاغراق میبینیم که با یک نویسنده مواجه هستیم.
من در کار ایشان، آن دغدغه، آگاهی و جسارت را میبینم. پرداختن به سوژه “بمانی” جسارت میخواهد. دغدغه مندی را میبینم. راستی نگاه آگاهانه چیست؟ ما برای داستان نویسی به هوشیاری نیازمندیم. سوژههایی آن چنان در دسترس و چشمرس ما هستند که بسیاری از نویسندگان رغبتی برای نوشتنشان ندارند. ولی نوع مواجهه و شیوهی پردازش،کار را متفاوت میکند.این کار را خانم فرزاد انجام میدهند.یکی از ویژگیهای داستان” بمانی” این است که ما میبینیم. میتوانیم تصور کنیم و خود را با داستان همراه کنیم.کار بیان نمیشود. نشان داده میشود. فرصتی هم برای من مخاطب ایجاد میشود.
موفقیت اتفاقی نیست. نویسنده اول از همه روایت را میخواباند درگوش ما. میگوید “از وقتی لال شدم…”. از میان حادثه ورود میکند. از یک سری مقدمههای قرن نوزدهمی اروپایی اجتناب میکند. اما شکست زمانی دارد و در عین حال که جریان سیال ذهن نیست زمان در آن تکان میخورد.رفت و برگشت آن قدر تند میشود که به ثانیه میکشد.از رفت و برگشتهای سینمایی نیز فاصله میگیرد. به سوژهای واقعن خطرناک میپردازد چون هر لحظه ممکن است به ورطهی خبرنگاری بیفتد.در عینحال کاملن عریان به قضیه نمیپردازد. دوست ندارد و خیلی هم آگاهانه است. به چند قضیه هم زمان می پردازد. احتراز از شعار دادن خیلی مهم است. از دوران مردسالاری چیزی نمیگوید. نشان میدهد. شاید سنتیترین مخاطب هم با داستان همذات پنداری کند. اما پدر متحول نمیشود. با مادیان همذات پنداری میکند. میزان سقوط انسانیت را بدون ذکر مستقیم بیان میکند. پس موفقیت اتفاقی نیست. زبان معیار آگاهانه به کار برده شده، خشک و خشن نبوده و به ورطهی محاوره نیفتاده است.
سپس نرگس مقدسیان، مجری، از نویسنده میخواهد که داستان” باغ مخفی” را برای دوستان در جلسه بخواند. بعد از داستان خوانی، مجری از دوستان منتقد دعوت میکند که برای پرسش و پاسخ با دوستان حاضر پشت میز بنشینند. ابتدا خانم دکتر غیوری گفت که این کتاب، سینمای صامت نیست. سینمای صداداراست و خیلی قشنگ. به نظر ایشان داستان “پارهخط”، ناداستان است.می تواند تجربهی زیستهی هر کسی باشد، به شرطی که جرات، جسارت و شجاعت داشته باشد که خانم نویسنده دارد و شجاعانه مینویسد. و میتواند بگوید مرا و آن چه را که گفتهام به خوانش و نقد بگیرید.
یکی از حاضرین گفتندکه در پایان داستان انداختنِ شالِ سرخ برگردن ستاره، برخورد جزمی نویسنده است داستان باید پایان باز میداشت و نویسنده نباید برای مخاطب نسخه بپیچد. دکتر غیوری در جواب گفت: در این داستانِ خوش ساخت، ستاره اصلن به نقطه اول بر نمیگردد. لحظهی پیش مردهاست و ما فقط آن را در ذهن بازسازی میکنیم. برگشت به چیزی که قبلن تجربهاش کردیم، فرآیندی طبیعی در زنان است که نویسنده خیلی زیبا نمایش دادهاند. ما زنان، در تفکرمان و در برخورد با خیلی از مسائل دایرهای فکر میکنیم. برخلاف آقایان که خطی و تمرکزی هستند.داستان با سیاه شروع میشود و با سرخ پایان میگیرد و سرخ همان آمیختگی با سیاه است. دقیقن همان ستاره است ستارهای که در سرخی با خودش سیاهی دارد. سرخیِ اول داستان دخترکی شاداب و بانشاط بود. اما سرخیِ اول داستان، سرخیِ پایان داستان نیست!
در پایان مجری از همه برای شرکت در این جلسه تشکر کرد.
گزارش از: سهیلا فرزاد
عکس از: ارس مهرانفرپ
ثبت دیدگاه