دکتر مصدق یک دمکرات آزادیخواه بود و استبداد ستیز
در این خصوص سخنم را با جمله دکتر علی شریعتی در مقاله معروف آزادی، خجسته آزادی آغاز می کنم: “ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام و چه زندان ها خواهم کشید، چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده آزادی ام، استادم علی است، مرد بی ضعف و بی بیم و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید”.
دکتر مصدق در جواب اتهامات روزنامه آژیر مبنی بر اینکه “شما از آزادی ملت می ترسید”، چنین از خود دفاع می کند که: “من اگر اهل ایمان و عقیده نبودم، 20 سال با دولت دیکتاتوری جدال نمی نمودم، من برای آزادی ملت و مبارزه با دیکتاتوری با آن دولت جنگیدم و به زندان رفتم”.
اساساً دکتر مصدق از ابتدای زندگی سیاسی خود، همیشه یک خط مشی را تعقیب نمود که در مجلس چهاردهم، خود او آن را بدین مضمون شرح داده است: “من مأموریت موکلین خود را قبول نکردم و به این مجلس پا نگذاشتم، مگر برای یک مبارزه مقدس و آن برای نیل به یک مقصود عالی است: در سیاست داخلی، برقراری اصول مشروطیت و آزادی و در سیاست خارجی، تعقیب سیاست موازنه منفی، این هدف من بوده و هست و خواهد بود و تا بتوانم برای رسیدن به آن مجاهدت خواهم کرد”.
قبل از جلسه مجلس در روز نهم آبان 1304 در خصوص تصویب ماده واحد انقراض سلطنت قاجاریه و واگذاری حکومت موقت به رضاخان، وقتی که مستوفی الممالک از سیاست ارعاب اطرافیان رضاخان اظهار نگرانی کرده و در مورد رفتن یا نرفتن به جلسه با مصدق مشورت کرد، دکتر مصدق در راستای عزم جزم خویش برای مبارزه با استبداد در جواب می گوید: “به توپچی و سرباز مواجب می دهند که یک روز به کار آید و از مملکتش دفاع کند… به وکیل هم دو سال مواجب می دهند برای اینکه یک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع کند. اگر ما امروز به مجلس نرویم، به وظیفه نمایندگی خود رفتار نکرده ایم”. سپس خود در چنان محیط ارعاب آوری که دارودسته رضاخان در مجلس و بیرون آن راه انداخته بودند، به مخالفت با ماده واحده برخاست و در بخشی از سخنان خود چنین گفت: “خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند… شاه باشند، رئیس الوزراء باشند، فرمانده کل قوا باشند، بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه بکنند، آقای سید یعقوب هزار فحش به من بدهند، زیر بار این حرف ها نمی روم. بعد از بیست سال خونریزی، آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید، آزادیخواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می کردید. حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می خواستید از روز اول بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی خواستیم، آزادی نمی خواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آرام شود”.
دکتر مصدق بعد از سقوط رضاخان در مجلس چهاردهم در سال 1322 در سخنرانی مربوط به مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء (عامل سیاسی کودتای 1299) در خصوص کارکرد استبداد چنین می گوید: “بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب کرد، چه برای ما کرد؟ هیچ ملتی در سایه استبداد به جائی نرسیده است. سال های سال لازم است که به عکس العمل دوره بیست ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد، پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شود. یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچ هستند و باید آنها را یکنفر اداره کند که این همان سلطنت استبدادی بود که بود، مجلس برای چه خواستند؟ و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه باشند و در مقدرات آن شرکت نمایند، در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد”.
دکتر مصدق به “توازن منفی سیاسی” در عرصه سیاسی کشور اعتقاد داشت. او در این خصوص (در یک بحث عالمانه در خصوص ضرورت ملی کردن صنعت نفت) چنین می گوید: “ملت ایران آرزومند توازن سیاسی است، یعنی توازنی که در نفع این مملکت باشد و آن توازن منفی است. به عقیده من توازن سیاسی وقتی در مملکت برقرار میشود که انتخابات آزاد باشد. توازن آن نیست که هر دولتی، هواخواهان خود را به مجلس بیاورد. توازن منفی آن است که در انتخابات دخالت نکنند، قانون انتخابات تجدید شود و نمایندگان حقیقی ملت که به مجلس رفتند، توازن سیاسی برقرار می شود”.
دکتر مصدق دمکراسی را نظام مردم سالاریای میداند که در آن حاکمیت از آن مردم است. از نظر او مردم باید در شرایطی باشند که بتوانند حرف خود را مطرح کنند. چنانکه در پاسخ به نامه نماینده اراك در مجلس پانزدهم که (با تقلب برپا شد)، چنین نوشت که: “یکی از مزایای دمکراسی آن است که مردم بتوانند به طور آزادانه اظهار عقیده کنند”.
وی در گفت و شنود خود با وکیل مدافع خود، سرهنگ جلیل بزرگمهر، می گوید: “وقتی که ملت دولتی را سرکار می آورد و دولت مبعوث ملت است، نمیتواند صدای ملت را خفه کند و نگذارد مردم حرف خودشان را بزنند. خفه کردن صدای مردم، کار سیاست استعماری است. روش آنهاست که نفس کسی در نیاید، تا هرکاری که دلشان میخواهد بکنند”.
اساساً دکتر مصدق به عنوان یک دمکرات اعتقاد داشت که مردم باید آزادانه انتقاد کنند: “وقتی اجازه داده شد که مردم حرفشان را بزنند و انتقاد کنند آنوقت دولت هرکاری دلش خواست نمیتواند بکند. باید به هدف ملت و آرزوهای ملت توجه کند. موجودیت دولت من روی افکار ملت است. پس نمیشد جلو اظهارنظرهای مردم را گرفت و خفهشان کرد”. سپس ادامه می دهد: “من از انتقادات بجا و اصولی یاران موافق و دوستان مخالف، نه تنها هرگز نمیرنجم و در حساب مملکت احساسات شخصی را مداخله نمیدهم، بلکه نصایح و انتقادات ایشان را به منزله چراغ راهنمای خود میشمارم. زیرا برخلاف آنچه گفتهاند کسی که در راه آزادی مبارزه کرده و زندان و تبعید سالیان دراز را، در این راه متحمل شده، هیچ لذتی را نمیتواند با حفظ آزادی عقیده و بیان برابر کند”.
روی این اصل بود که در دوران نخست وزیری خویش، دستوری بدین شرح به شهربانی کل صادر کرد:
“شهربانی کل کشور: در جراید ایران، آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته میشود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد”.
دکتر مصدق علاقه خاصی به شهدای 30 تیر داشت و آنها را “شهدای راه آزادی” مینامید. دکتر غلامحسین مصدق در این خصوص می گوید: “بعد از غروب روز 30 تیر 1332 ،در تاریکی شب، با استفاده از یک چراغ نفت سوز، بر سر مزار شهدای 30 تیر رفتیم. پدر نخست فاتحه خواند و سپس بسیار گریست و در همان حال رو به ما کرد و گفت: “این پیکرهایی که در اینجا خفتهاند، شهیدان راستین راه وطن هستند. اینان با نثار خونشان، استقلال مملکت را که داشت از بین میرفت، نجات بخشیدند. آرزویم این است، پس از مرگم در جوار این شهیدان، که به منزله فرزندانم هستند، دفن شوم. من میخواهم در این قبرستان شهدای آزادی دفن شوم”. وصیتی که هرگز اجرا نشد و با هزار تاسف اکنون نیز اجراء نمیشود.
مصدق یک رهبر مردمی بود و عمیقاً به نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش اعتقاد داشت.
دکتر مصدق دخالت در سیاست و امور اجتماعی را حق فرد، طبقه یا گروه خاصی نمی دانست و همچنین به این اعتقاد نداشت که چون مشروطیت برقرار و مجلسی تشکیل شده است، بقیه مردم باید کنار بروند و ناظر و تماشاچی باشند تا ببینند دیگران چه کاری انجام می دهند، بلکه او برعکس می گفت (در همان جوابیه نامه نماینده اراك در مجلس پانزدهم): “متأسفانه هر یک از طبقات و صفوف مختلف را به جهاتی دعوت به سکوت می نمایند. از قبیل این که دانشجویان فقط درس بخوانند و کشاورزان مشغول زراعت باشند، وکیل در مجلس حرف نزند و جار و جنجال ننماید، احزاب سیاسی هم فقط افراد خود را وارد ادارات کنند و گاهی هم برای اینکه مردم اغفال شوند و بگویند احزابی در مملکت نیست و در یکی از موضوعاتی که در دانشکده ها درس می دهند و در روزنامه ها می نویسند، سخنرانی نمایند و صحنه سیاست ایران را برای آن دسته از مردمی که خادم اجنبی هستند، قرق نموده تا آنها بتوانند از عهده وظایف خود برآیند”.
در اندیشه و عمل دکتر مصدق، محتوای واقعی، حاکمیت ملت بود و این که مردم بتوانند به طور موثر در سرنوشت خود تصمیم بگیرند، نه این که در ظاهر امر، شکلی از مجلس و قانون به صورت نمایشی وجود داشته باشد، اما در عمل رژیم خودکامه و استبدادی قبل از دوران مشروطیت ادامه داشته باشند. ایشان اعتقاد داشتند که : “این تنها ملت ایران، یعنی به وجود آورنده قانون اساسی و مشروطیت و مجلس و دولت است که می تواند در باره سرنوشت ملی اظهار نظر کند و لاغیر. قانون ها، مجلس ها، دولت ها همه برای خاطر مردم به وجود آمده اند نه مردم به خاطر آنها…، در کشورهای دمکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست”.
ایشان در دوران وکالت و نخست وزیری هرگاه ملاحظه می کرد که نمایندگان با استفاده از سنگر مجلس آنها را تبدیل به یک موضع ضدمردمی کرده اند، در مقابل آن ایستادگی می کرد. در 14 مهر 1330 وقتی می خواست در باره اخراج کارشناسان انگلیسی از مناطق نفتخیز توضیحاتی دهد، مخالفان مانع صحبت وی شدند. اما او از مجلس بیرون آمد و در مقابل جمعیت کثیری که در مقابل مجلس اجتماع کرده بودند گفت: “ای مردم، شما مردم خیرخواه و وطن پرست که در اینجا جمع شده اید، مجلس هستید و آنجا که یک عده مخالف مصالح مملکت هستند، مجلس نیست”.
مصدق به شدت از تحقیر مردم توسط سیاستمداران انتقاد می کرد و خود نیز در تحقیر مردم قدمی برنمی داشت. چنانکه در نطق تاریخی خود هنگام تشکیل مجلس چهاردهم در ابراز مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاءالدین گفت: “اشخاص وطن پرست، ملت را تحقیر نمی کنند و به افکار عمومی احترام می گذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود کنند. هرکس که به ملت خود احترام نکرد، پشتیبان او جای دیگری است. به اتکای قوای خارجی قیام نمودن و بر روی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن، کار وطن پرستان و آزادمردان نیست”.
مصدق به شدت از بازیچه قرار دادن مردم و برخورد ابزاری با آنها پرهیز می کرد و به دیگران در این خصوص انتقاد می نمود. چنانکه بارها به مشروطه طلبانی که به مردم پشت کردند و طرفدار استبداد رضاخانی شدند، انتقاد می کرد که: “چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می خواستید از روز اول بیائید و بگوئید که ما دروغ گفتیم”. چنانکه در ملاقاتی که با رضاخان بعد از تصویب ماده واحده داشت، خود دکتر مصدق جریان این ملاقات را این چنین ذکر می کند: “عرض شد، موقع آمدن به حضور، چشمم به سردر سنگی افتاد، این بنای با عظمت را اعلیحضرت برای چه می خواهند؟ گفتند: در خانه من است، مگر من خانه نمی خواهم؟ عرض کردم: خانه حقیقی شاه باید قلب مردم باشد، اگر آن را دارند، احتیاجی به اینها ندارند… از بستن طاق نصرت در ولایات و آوردن مردم با البسه عاریه به استقبال شاه مقصود چی است؟ چنانکه شاه به مردم خدمت کنند، اگر مردم ندانند، باز اعلیحضرت ماجورند، چنانکه تاریخ، خدمات هر پادشاهی را فراموش نمی کند. فرمودند: سر شما هم بوی قرمه سبزی دارد، حرف های شما جواب ندارد”.
دکتر مصدق به دوایر دولتی بخشنامه ای صادر کرد و آنها را از الصاق عکس خود به ادارات دولتی بر حذر داشت. در جای دیگر نیز گفته بود: “خدا لعنت کند کسی را که با تعریف و تملق از او بت بسازد”. دکتر مصدق بر اساس یک گزارش شفاهی غیرموثق- وقتی شنید، شهردار تهران خیابانی را به نام او کرده و عکس او را تکثیر نموده است او را توبیخ نمود و هزینه تکثیر عکس ها را به عنوان جریمه از حقوق او کسر کرد.
دکتر مصدق فسادناپذیر و فسادستیز بود
امتداد-کریم عابدی: سخن خود را در این خصوص با یکی از جملات جاودانه دکتر مصدق در آخرین سال زندگی خویش (سال 1345) آغاز می کنم: “خدا می داند پاك ماندن در این کشور چقدر سخت است. لازمه اش این است که انسان خیلی از محدودیت ها را قبول کند و با دقت و احتیاط زندگی کند و تا هزارها مثل من در راه آزادی فدا نشوند، وطن عزیز ما روی استقلال و آزادی را نخواهد دید”.
دکتر مصدق هنگام انقلاب مشروطه، بعد از افتتاح مجلس اول به نمایندگی اصفهان انتخاب شد. اما چون سنش کمتر از 30 سال بود، با وجود اینکه برخی دیگران که کمتر از سی سال داشتند، به مجلس داخل شده بودند، نخواست کرسی وکالت را اشغال نماید، چون معتقد بود که کسی که از روز اول برخلاف قانون وارد مجلس شود، دیگر نخواهد توانست انجام وظیفه کند و در سایر کارها هم از وی سلب اعتماد خواهد شد. پس راضی نشد که موضوع در مجلس مطرح شود و از نمایندگی اعلام انصراف نمود.
مجلس سوم، در سال 1294 قانونی مبنی بر تشکیل کمیسیون تطبیق حوالجات تصویب کرد که مجلس از طریق آن بر امور مالی کشور نظارت کامل اعمال می کرد که 5 عضو داشت و دکتر مصدق یکی از آنان بود. در جهت اجرای قرارداد منحوس 1907، روسیه و انگلیس تصمیم به تشکیل کمیسیون دیگری برای نظارت در مالیه ایران گرفتند. این کمیسیون هم مرکب از 5 نفر بود که سه نفر را دولت ایران و یک نفر را انگلیس و دیگری را دولت روسیه تعیین نمودند. سپهسالار، ریاست این کمیسیون را با صلاحدید روس و انگلیس به مصدق پیشنهاد کرد. خواستند با تطمیع وی به دریافت حقوقی معادل یک هزار تومان در ماه که دول خارجی پرداخت آن را حتی در صورت استعفاء یا انحلال کمیسیون، مادام العمر تضمین می نمودند، مصدق را به قبول این سمت وادارند تا با یک تیر، دو نشان زنند. اولاً با استفاده از نام نیک و حیثیت دکتر مصدق برای خود آبرویی کسب کنند و ضمناً یکی از چهره های درخشان کشور را به نفع خود آلوده سازند. مصدق این پیشنهاد را با جواب دندان شکنی رد کرد و اظهار داشت: “اگر وظایف کمیسیون این است که در مالیه نظارت کند، اکنون همین کار را می کنم، با این فرق که مرا مجلس ملی انتخاب کرده و در هر ماه هم بیش از 200 تومان حقوق ندارم”.
در مقام وزارت مالیه در کابینه قوام السلطنه در سال 1300، با اخذ اختیارات قانونی از مجلس شورای ملی اقداماتی ضد فساد انجام داد از جمله:
• تقاضای سلب صلاحیت یکی از وکلای مجلس چهارم که قبلاً در سمت ریاست مالیه یکی از شهرها، متهم به سوء استفاده شده بود،
• الزام مالکین دهات اطراف تهران به فروش گندم خود به نرخ دولتی برای مصرف نان شهر،
• قطع حقوق اشخاصی که از دو محل حقوق دریافت می داشتند،
• قطع پرداخت در تمام مواردی که اشخاص و تشکیلاتی بدون دلیل و تصویب مجلس از خزانه دولت استفاده می کردند،
• انسداد کلیه طرق سوءاستفاده مثل بودجه دربار سلطنتی که طبق تصویب انجمن مالی مجلس، ماهیانه سی هزار تومان بود و دولت وثوق الدوله برای جلب دربار، ده هزار تومان بدان افزوده بود، و نیز حقوق ولیعهد که از ماهی ده هزار تومان بدون مجوز قانونی به چهارده هزار تومان افزایش یافته بود.
دکتر مصدق در راستای اعتقاد راسخ خود برای مبارزه با فساد، در مخالفت با لایحه تشکیل انجمن های محلی در استانها و شهرستانها که توسط سپهبد رزم آرا به مجلس شانزدهم ارائه شده بود، نطق مبسوطی ایراد کرد و در بخشی از آن نطق، چنین گفت: “ما در این مملکت خیلی کارهای ضروری داریم… مملکت اصلاحش به مجازات و مکافات (فاسدین) است. آن روزی که به این آقا گفتم، من اگر دعوت بشوم بیایم در وزارت جنگ، میلیونها دزدی را ثابت می کنم. اگر راست می گفت، اگر پاك بود می بایست یک چنین لایحه ای را می آورد مجلس و می گفت: مجلس شورای ملی، این دکتر مصدق را مأمور کنید بیاید به حساب من رسیدگی کند. من اگر نرفتم به حساب آقا رسیدگی نکردم و آقا را محکوم نکردم…. آقا هم بیایند در مجلس، به عنوان متهم بنده را تعقیب قانونی کنند… من در این مجلس گفتم که یک کمیسیون پنج نفری انتخاب بشوند، یکی از آنها من باشم و برویم آن 200 میلیونی که تحت نظارت این مرد خرج می شود، رسیدگی کنیم، آن روز روزی است که شما می توانید در این مملکت اصلاحات بکنید”.
در نظر دکتر مصدق، اصلاحات در کشور، جز با مبارزه با فساد سازمان یافته، به سامان و سرانجام نمی رسد. دکتر مصدق در جلسه دیگری در 19 شهریور 1329 در مجلس شانزدهم، در باره طفره و تعلل سپهبد رزم آرا در اجرای قانون تصفیه کارکنان دولت، خطاب به او گفت:”شما که به افکار عمومی اهمیت نمی دهید، کوچک ترین خدمتی به مردم نخواهید کرد. من در تمام عمرم خدمتی جز این که با اشخاص دزد و خائن و جاه طلب مبارزه کردم، ننموده ام. ما با آن دولتی که به افکار عمومی توجه نکند، آن دولتی که بخواهند پرده پوشی در کار سارقین اموال اجتماعی بکند، شدیداً مبارزه می کنیم و از هیچکس باك نداریم و هر صورتی در این مجلس پیدا می شود، بشود. ما از این مجلس اگر رفتیم، افتخار ابدی در دفتر خدمت ما نوشته می شود”.
در این خصوص ذکر یک نکته بسیار مهم ضروری است. عناصر کودتاگر پس از کودتا تلاش های فراوانی را به خرج دادند تا ذره ای از فساد مالی او را کشف کنند. ولی هیچ نتیجه ای برای آنها حاصل نشد. اساسا بخشی از دفاعیات دکتر مصدق، مصروف دفاع از پاك دستی و فسادناپذیری خود شد.
دکتر مصدق یک اشراف زاده ساده زیست بود
امتداد-کریم عابدی: دکتر مصدق یک اشراف زاده بود، اما چگونه اشراف زاده ای بود؟ آیت ا.. طالقانی در سخنرانی مشهور خود در 14 اسفند 1357 در احمدآباد، ایشان را چنین توصیف میکنند:
“شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیل کرده، ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف، در دربار یا پیرامون دربار، او تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد، مرد اجتماع شد، مرد نهضت شد. همان طوری که قرآن در مورد حضرت موسی بیان می کند: مادر موسی طفل را به صندق نهاد و به دریا افکند. اهل بیت فرعون، موسی را از دریا گرفت تا در نتیجه، دشمن و مایه اندوه فرعون شود. همان طوری که می گوید: “یا موسی! ترا درست کردم، ساختم که یکروزی به درد من بخوری، به راه من، مشیت من”. دکتر مصدق، مثل بسیاری از رهبران اجتماع در درون طبقه اشراف بود، پوکی آنها را از نزدیک می دید، ساخت و پاخت های درباری ها را از نزدیک مشاهده می کرد، همه اینها را دید، آن رعب، آن مقهوریتی که مردم از چنین قدرت ها را دارند، در نظر او کاهش یافت و از بین رفت، پوکی و پوچی قدرت های ظاهری را همان طوری که موسی در درون دربار فرعون، این مرد خودخواه مغرور پوك ضعیفی که ادعای ” اناء ربکم الاعلی” می زد و ملتی را به اسارت و بردگی کشیده بود، او هم از نزدیک دید و شناخت، و شناخت او توسعه پیدا کرد، انقلابی شد، به درد مردم رسید و از نزدیک دید که مردم مقهور و منکوب و ذلیل، چگونه مردمی هستند، مردمی که جز شهوت، جز هوس، جز هوی، جز خودخواهی، اطراف خود را نمی بینند”.
مصدق اشراف زاده ای بود که خلق و خوی اشرافی گری را نداشت. در این خصوص ابتدا به جوابیه دکتر مصدق به اتهامات مبتنی بر اشرافی گری وی که در روزنامه آژیر (متعلق به پیشه وری) ذکر شده بود، اشاره می کنیم: “آنهایی که مرا به عنوان ملاکی مخالف دولت شوروی قلمداد میکنند، خوبست به حساب املاکی که چهل سال دست من و خانواده ام بوده است، رسیدگی کنند و بدانند که من برای جلب نفع، زارع نبوده ام، من برای فرار از دیکتاتوری آنجا ساکن شدم. من در آنجا خادم مردمان بیچاره بوده ام… زندگی من، از خانه ای که به روابط فرهنگی شوروی اجاره داده ام و چند مستغل دیگر اداره می شود. من آنچه تصور می نمودم از زندگی متوسط اضافه دارم، سال هاست وقف بیمارستان (نجمیه) نموده ام و آنجا را مجانا و بلاعوض اداره می کنم. من از زندگی متوسط تجاوز ننموده و از تجمل بیزارم و به چیزهایی که زاید از مایحتاج زندگی است، عادت ندارم. من به تن پروری عادت ننموده ام و از مردمان مفتخوار تنفر دارم”.
پسر دکتر مصدق، غلامحسین مصدق، در خاطرات خویش در این خصوص می گوید: “توجه و مراقبت پدر نسبت به امور بیمارستان به حدی بود که حتی در جزئیات امور نظارت داشت و در خرید روغن و برنج و سایر نیازمندی ها مداخله میکرد. کمک و مساعدت نسبت به بیمارهای بی ضاعت را تأکید می نمود”.
مصدق اساساً این گونه ساده زیستی را برای حاکمان، امری ضروری و واجب می دید. وی در یکی از خطابه های خود در مجلس ششم در خصوص ریخت و پاش های دولت حاکم، چنین گفت: “آنچه که مقدم است باید در نظر گرفت. مقدم این است که یک کاری بکنیم که مردم از گرسنگی نمیرند. این عقیده بنده است. بنده عقیده ام این است که شاه مملکت یا وزیر مملکت و یا رئیس الوزراء مملکت، اگر در یک اطاق بنشینند که سقفش چکه بکند و خیلی هم تزئینات نداشته باشد، ولی ملت شکمشان سیر باشد و مردم وضعشان خوب باشد و راحت باشند، آن بهتر است و افتخارات آنها بیشتر است”.
خود دکتر مصدق نیز این گونه ساده زیست بود. پسرش- دکتر غلامحسین مصدق- در خاطراتش می نویسد: “خوراك و غذای پدر ساده بود. صبحانه نان خشک و پنیر با قند داغ می خورد. ناهار چلوخورش و شامش ساده بود. در انتخاب غذا به کیفیت توجه نداشت، هرچه همه میخوردند، او هم می خورد…در احمد آباد که بود، روزهای تعطیل برای او میوه می بردیم. گاه قیمت ها را می پرسید، مثلاً می گفت: این پرتقال را چند خریده اید؟ می گفتیم کیلویی 3 تومان، تعجب می کرد و می گفت: دیگر پرتقال نخرید، مگر مردم می توانند پرتقال کیلویی 3 تومان بخرند؟
در احمد آباد، غذایی که پیشخدمت طبخ می کرد، بین پدر، آشپز، همسر پیشخدمت و دو مأمور سازمان امنیت تقسیم می شد. همیشه تأکید و سفارش می نمود که خوراکی ها از لحاظ کیفی و کمی بین آنها یکسان باشد”.
در اینجا لازم است که به یک نکته مهم اشاره شود. منابع مالی دفتر کار نخست وزیری همگی از دارایی شخصی دکتر مصدق تأمین می شد. در بیست و هشت ماه نخست وزیری دکتر مصدق، یک ریالی از اعتبار دولت خرج نشد و همه خرج ها شخصاً از طرف دکتر مصدق پرداخت می شد.
خرج ناهار و شام و صبحانه 50 سرباز و درجه دار محافظ را خود آقای دکتر مصدق می داد. به گونه ای که بعد از کودتا، بنابه قول فرزندش دکتر غلامحسین مصدق، ایشان مبلغ 880 هزار تومان مقروض بود که از طریق فروش باغچه خیابان کاخ و چند قطعه مجاور آن، بدهی هایش را ادا کرد. ماهانه در حدود 280 هزار تومان، حقوق کارکنان نخست وزیری را از جیب خودش پرداخت می کرد.
دکتر مصدق بشدت به مصرف از بودجه دولتی حساس بود. فرزندش نقل می کند که “دکتر مصدق در گرمای تابستان گرمازده شده بود و ضروری بود که در منزل ایشان یک کولر نصب شود. آن موقع در تهران کولر بندرت یافت می شد. بعد از پرس و جو مطلع شدیم که در دفتر مهندس حق شناس (وزیر راه) یک کولری وجود دارد. بدون اطلاع دکتر مصدق، کولر را در منزل نصب کردیم. دکتر مصدق از ما پرسید که کولر را از کجا پیدا کرده اید؟ ما که جرات دروغ گفتن به ایشان را نداشتیم، واقعیت را گفتیم. ایشان بشدت عصبانی شد و دستور داد که سریعا کولر به محل قبلی خود برگردد”.
دکتر مصدق هر حقوقی هم که می گرفته است صرف امور خیریه میکرد. چنانکه در ملاقات خود با شاه در 25 تیر 1331 به او چنین می گوید: “داوطلبی من برای این پست (تصدی وزارت جنگ)، نه برای کار بود و نه استفاده از حقوق. از نظر کار، من نخست وزیر و مافوق وزیر بودم و از نظر حقوق هم، هر کاری که در عصر مشروطیت متصدی شدم، حقوق آن را صرف امور خیریه کردم”.
فرزند او غلامحسین مصدق، در خاطراتش در این خصوص می گوید: “پدر، تمام عمر، حقوق دولتی و نمایندگی خود را صرف امور خیریه میکرد، به ویژه عمده این حقوق را به دو بنگاه میداد: بنگاه حمایت معلولین و بنگاه حمایت مادران و نوزادان”.
ثبت دیدگاه