دوشنبه, 17 دی 1403 Monday, 6 January , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 45017 تعداد نوشته های امروز : 6 تعداد دیدگاهها : 2520×
۵۵ درصد از درآمد خانوارها به هزینه‌های مسکن اختصاص دارد
26 آبان 1403 ساعت: 19:07
شناسه : 293858
3
سقف‌های اشتراکی؛ مرز باریک بقا و فروپاشی!

در بحران مسکن امروز، خانه از جایگاه یک مأمن شخصی به کالایی تجزیه‌پذیر تبدیل شده است که افراد برای تأمین آن، مجبور به اشتراک‌گذاری فضای خود با غریبه‌ها هستند.

منبع : امتداد
پ
پ

در بحران مسکن امروز، خانه از جایگاه یک مأمن شخصی به کالایی تجزیه‌پذیر تبدیل شده است که افراد برای تأمین آن، مجبور به اشتراک‌گذاری فضای خود با غریبه‌ها هستند. این جابجایی، از نظر روانشناختی، موجب فرسایش هویت فردی و کاهش حس تعلق می‌شود؛ چرا که خانه نه تنها فضایی برای سکونت، بلکه عنصری بنیادین برای احساس امنیت، مالکیت و خودشناسی است. هم‌زیستی اجباری در این فضاها، افراد را در وضعیت مستمر اضطراب و بیگانگی از خویشتن قرار می‌دهد، جایی که حریم خصوصی به یک مفهوم مبهم و دست‌نیافتنی بدل شده است.

از نگاه روان‌شناختی، این مسکن اشتراکی با حذف مرزهای شخصی، موجب اختلال در ثبات روانی ساکنان می‌شود و استرس و فرسودگی ذهنی را افزایش می‌دهد. هنگامی که افراد ناچار می‌شوند برای دست‌یابی به خلوت شخصی، به سازش‌های روانی پیچیده دست بزنند، الگوهای رفتاری و هویت فردی آنها به‌طور مداوم تحت تاثیر محیط قرار می‌گیرد. این بیگانگی با خود، به مرور باعث تشدید انزوای اجتماعی، احساس ناامنی روانی و حتی افسردگی مزمن در میان ساکنان می‌شود؛ حالتی که در تحلیل‌های اجتماعی به «بی‌خانمانی روانی» تعبیر می‌شود.

ابعاد اقتصادی این پدیده نیز به همان اندازه پیچیده و آسیب‌زا است. در تهران، اجاره‌نشینی دیگر یک انتخاب نیست؛ بلکه زنجیری سنگین است که حتی طبقات متوسط نیز از آن رهایی ندارند.

هم‌اکنون ۵۵ درصد از درآمد خانوارها به هزینه‌های مسکن اختصاص دارد، در حالی که این میزان باید به کمتر از ۲۵ درصد برسد. در این بین، برخلاف تصور رایج، مسکن اشتراکی بار اقتصادی خانواده‌ها را کاهش نمی‌دهد؛ بلکه آن‌ها را مجبور به تقلیل هزینه‌های حیاتی دیگر می‌کند، از آموزش و بهداشت گرفته تا فرصت‌های رشد اجتماعی و فرهنگی. این وضعیت نه تنها فشار اقتصادی را دوچندان می‌کند، بلکه آسیب‌های ثانویه‌ اقتصادی و اجتماعی به بار می‌آورد؛ چرا که در این مدل زندگی، تمامی ساختارهای بنیادین خانواده و جامعه، تحت فشار و تزلزل قرار گرفته و فرد در جامعه‌ای که از خانه به عنوان محل سکونت دور شده، آینده‌ای مبهم و گسسته را پیش روی خود می‌بیند.

این وضعیت نشان از بحران عمیق‌تری دارد که زیر پوست جامعه جریان دارد. خانه‌ دیگر نه سرپناه، بلکه به سویی سرد و بی‌هویت بدل شده است. در فضای اشتراکی، انسان‌ها تنها به اجزای مکانی تقلیل یافته‌اند، بی آنکه هویت، حریم و آرامشی داشته باشند. شاید به‌زودی با نسلی روبه‌رو شویم که معنای واقعی خانه را نه در آجر و دیوار، بلکه در حسرت و اضطراب جستجو می‌کند. اینجاست که پرسشی بنیادین پدیدار می‌شود: آیا می‌توان به جامعه‌ای امیدوار بود که حتی مفهومی ابتدایی چون خانه را از دست داده است؟

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.