چندی پیش در خبرگزاری های گیلان مطلبی منتشر شد درباره ی خانومی که به دلیل جراحات سنگین سوختگی به بیمارستان سوانح منتقل شده بود. همسر این خانم اندام های مختلف زن را با قاشق داغ سوزانده بود. در گزارش تهیه شده در این خصوص با معاون اجتماعی بهزیستی گیلان مصاحبه شده بود. به نقل از ایشان آمار خشونت خانگی از سال ۹۳ تا کنون رشد ۵ درصدی داشته و این تنها آماری است که به مراجعه کنندگان اشاره دارد.
خشونت خانگی به دلیل اینکه در بنیاد خانواده اتفاق می افتد از نظر عده ی کثیری مربوط به حوزه ی خصوصی زندگی افراد می شود. لذا موارد اندکی را می توان یافت که در آن همسایه ها ، آشنایان و حتی اعضای نزدیک خانواده به خود اجازه ی مداخله و یا گزارش به ارگان های مربوطه را داده باشند.
خواندن این خبر برایم مانند سایر موارد خشونت تکان دهنده بود. سوال اصلی ایجاد شده در مواجهه با زنان قربانی خشونت خانگی که برای سال ها با این پدیده دست و پنجه نرم می کنند این است که به چه دلیل خود را از این چرخه بیرون نمی کشند و برای سال ها آن را در سکوت و تنهایی تحمل می کنند؟
دلایل متفاوتی برای پاسخ به این سوال می توان یافت. عدم وجود قوانین حمایتی، سیستم ضعیف حمایت اجتماعی، وابستگی اقتصادی، فرهنگ مردسالاری حاکم بر جامعه و … . یکی از پر رنگ ترین دلایلی که همواره با آن در مصاحبه با قربانیان خشونت مواجه شده ام، ترس از دست دادن فرزند است. بسیاری از زنان به دلیل ترس ندیدن فرزندانشان و رها کردن آن ها در کنار پدر و در خانه ای ناامن، سکوت پیشه می کنند.
گفت و گو با مادرانی که خشونت همسر را سال ها تحمل کرده اند برای من کاری دشوار بوده است. در موارد بسیاری این زنان پس از رسیدن فرزندان به سن قانونی از همسر خود جدا می شوند. این تنها یکی از چند دلیل ماندن در این چرخه است.
خشونت چرخه ای است که می بایست در جایی متوقف شود. فرآیند مشابهی را می توان در زندگی این زنان حتی با تفاوت های طبقه ای و اجتماعی مشاهده کرد.اصولا زنان در اولین مواجهه ی خود با خشونت فیزیکی (کتک خوردن از سوی همسر) به دلیل شک اولیه، احساس فرودستی و پشیمانی سریع همسر، به سکوت روی می آورند. آن ها به دلیل علاقه به همسر و دیدن احساس ندامت شوهر از دفعات اول چنین خشونتی چشم پوشی می کنند. ادامه ی این روند به تدریج اعتماد به نفس این زنان را پایین آورده و حس وابستگی بیمارگونه ای را در این افراد ایجاد می کند. در بسیاری از موارد آن ها به دلیل ترس از دست دادن جانشان سکوت می کنند. در نمونه های پژوهشی خود زنانی از طبقات اقتصادی و اجتماعی بالا و با تحصیلات عالی را نیز مشاهده کرده ام که برای سال ها از این چرخه خارج نشده اند.
من مادری را دیدم که پس از نوزده سال تحمل ازدواجی خشونت بار با دو فرزند از شوهرش جدا شده بود و در شرایط سختی زندگی می کرد. پسر هفده ساله اش دچار بیماری شیزوفرنی شده بود. متاسفانه در مواردی هم که زنان سکوت خود را می شکنند نتیجه ی مثبتی را دریافت نمی کنند.
واکنش خانواده ی این زنان به وقت اطلاع از خشونت تنها محدود به اخطار بوده و نتیجه ی آن عمدتا برخوردهای خشونت آمیز تندتری از سوی شوهر بوده است. عمده ی این زنان به دلیل اینکه امکان بازگشت به خانه ی پدری را نداشته و از سویی دیگر نگاهی که جامعه به زن مطلقه دارد سکوت می کنند. جای خالی سیستم حمایتی و اجتماعی از زنان در شرایطی که خانواده توانایی حمایت از فرزندشان را به هر دلیلی ندارد کاملا حس می شود. هم چنین در موارد بسیاری پروسه ی اثبات خشونت اعمال شده سخت و دشوار است زیرا این زنان روزها در خانه زندانی می شوند تا اثر جراحت از بین برود. نکته ی آزاردهنده ی دیگر باور این زنان به این مسئله است که در همه ی خانه ها و ازدواج ها زد و خورد بین زن و مرد وجود دارد. گویی نوعی پذیرش اجتماعی در بین اعضای جامعه موجود است و جملگی این ها حاصل فرهنگ مردسالار و موقعیت فرو دست زنان در چنین جامعه ای است.
از نظر بسیاری از جامعه شناسان و متخصصین اولین مرحله برای توان بخشی و بهبود شرایط، آموزش و آگاهی رسانی است. بدون شک سازمان های دولتی و مردم نهاد باید تلاش بیشتری در جهت آگاهی رسانی به زنان و مردان داشته باشند. همچنین اطلاع رسانی در خصوص خدماتی که سازمان هایی هم چون بهزیستی ارائه می دهند باید گسترده شود. هرچند در شکل و نوع خدماتی که این سازمان ارائه می دهد باید به شکلی جدی بازنگری شود که البته جای این بحث در این متن نمی گنجد.
خشونت خانگی پدیده ای است بسیار نزدیک به ما و پنهان. بدون شک حداقل نقشی که تک تک ما می توانیم برای بهبود این شرایط بازی کنیم این خواهد بود که از این پدیده صحبت کنیم و اطلاعات را بازنشر کنیم. در هر مکانی که هستیم در این باره حرف بزنیم تا قربانیان امکان بیان تجربیاتشان را داشته باشند. حساسیت و مسئولیت پذیری اجتماعی خود را بالا ببریم تا بتوانیم حقوق و خدمات بیشتری را مطالبه کنیم. خانواده بنیانی ترین نهاد هر جامعه است. کودکان نسل بعد آینده سازان این جامعه اند. داشتن حس امنیت و رشد در محیطی سالم و آرام از نیازهای بنیادین تک تک آن هاست. با باورهای غلط مبارزه کرده و تغییر را از خود شروع کنیم. داشتن زندگی بدون خشونت حق همه ی انسان هاست و هیچ توجیهی برای توجیه اِعمال خشونت قابل پذیرش نیست.
ثبت دیدگاه