دوشنبه, 10 دی 1403 Monday, 30 December , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 44932 تعداد نوشته های امروز : 11 تعداد دیدگاهها : 2512×
سوسن خانم دختر ۱۵ ساله را به خلوتگاه شیطان برد
9 اردیبهشت 1395 ساعت: 14:02
شناسه : 4452
4

دختر ۱۵ ساله در خلوتگاه شیطانی یک پسر توسط پلیس استان گیلان بازداشت شد. نگاه های معصومانه او، فریادهای پدر و اشک های پنهان مادر باعث شد تا مددکار اجتماعی کلانتری برای حل مشکل این خانواده با دختر نوجوان گفت و گو کند. به گزارش خبرگزاری با مردم، روز گذشته دختری ۱۵ ساله توسط پلیس […]

پ
پ

دختر ۱۵ ساله در خلوتگاه شیطانی یک پسر توسط پلیس استان گیلان بازداشت شد. نگاه های معصومانه او، فریادهای پدر و اشک های پنهان مادر باعث شد تا مددکار اجتماعی کلانتری برای حل مشکل این خانواده با دختر نوجوان گفت و گو کند.

به گزارش خبرگزاری با مردم، روز گذشته دختری ۱۵ ساله توسط پلیس آگاهی گیلان به دستور قاضی به تحت نظر گاه هدایت می شد، در حالی او را همراهی می کردم که پدرش برای او خط نشان می کشید و مادرش اشک می ریخت.

معلوم بود دخترک مرتکب خطایی شده که گناهش از طرف پدر و مادر، گناهی نابخشودنی است و تحمل این موضوع غیر ممکن می نمود. کنجکاو شدم پس از پرس و جو از مامور اگاهی متوجه قضیه شدم.

آری باز هم شیطان در خلوتگهی طعمه اش را بلعیده بود . ترتیب ملاقات یکی از بچه ها ی مشاور کلانتری و این دختر را فراهم کردم تا از جزئیات ماجرا و ریشه یابی علت و انگیزه این ماجرا پرده بگشایم .

ابتدا دخترک منکر حقایقی بود که برایش اتفاق افتاده بود اما کم کم لب به سخن باز کرد.

به گفته وی پدرش معتاد و خائن به خانواده بود و چندین بار به همسرش خیانت کرده بود و این رفتارش برای خانواده آشکار و محرز شده بود.

مادرش نیز در دوران جوانی عاشق پدرش بود و بدون توجه به قید بند های خانوادگی و عرف علیرغم مخالفتهای خانواده اش با پدرش که از نظر والدینش پسر لاابالی و سر به هوا بود ازدواج کرده بود و ماجرای  مقاوتش در برابر خانواده خود را برای این دخترک به تفسیر توضیح داده بود .

و امروز حاصل این ازدواج دو دختر ۱۵ و دو ساله بود. همچنین مادرش بخاطر این انتخابش با وجود دیدن خیانت های همسرش روی برگشت به والدینش را نیز نداشت.

و اما دخترک در یکی از مدارس دخترانه شهرستان با نمرات خوب مشغول تحصیل بود او تعریف می کرد : چند ماهی است با دختری بنام سوسن آشنا شدم او از دنیای دیگری صحبت می کرد دنیای عشق و محبت و دوستی …

دنیایی که می تواند جای خالی محبت های پدر را بگیرد و یا کلبه ای هرچند کوچک ولی گرم و صمیمی را برایش فراهم کند. تا آن لحظه که برای ما تعریف می کرد…

هنوز باور نداشت که تکیه بر شیطان کرده بود … !

هنوز باور نداشت که او غارتگر عفت و حیای اوشده بود… !

هنوز باور نداشت که او دزد ابرو و حیثیت خانواده بود…!

هنوز باور نداشت که او با فریب از وی سوء استفاده و ترکش کرده بود…!

هنوز باور نداشت که  سیب نیم خوره سبد میوه خانواده شده …!

وقتی جزئیات رفتار نابخردانه خودش و آن پسر شیطان صفت را که با زبان خودش و نادانی توصیف می کرد را برایش توجیه کردیم . تازه فهمید چه کلاه گشادی به سرش رفته و از شدت ندامت و پشیماانی چون ابر بهاری می گریست .

تازه فهمیده بود که خودش نیز از عصاره همان خانواده ی سست بنیاد است و خط و نشان های پدر و اشکهای مادرش در واقع نمایش تکرار چهره همان زندگی است که از پیش داشتند و فرار از چاله به سمت چاه بود ،نه دنیای عشق و محبت و دوستی …

او می گفت به زندگی با خانواده اش خواهد برگشت و تمام سرزنش های  پدر و مادرش را تحمل ،و برای آینده ای پاک و سالم صبر و تلاش خواهد کرد.

و اما …!؟

به نظر شما اینگونه …!؟

چه خواهد شد…!؟

دختری ۱۵ ساله ناپخته با آتشفشانی از خواهش های نفسانی در جمع خانواده ای با چنین زمینه نامساعد و نابسامان  و آینده ای مبهم بر این حیای بر باد رفته.

براستی  مسئول حفظ و نگهداری و هدایت اینگونه نوجوانان کیست؟ و آیا سوسن دیگری به جامعه باز گردانده نخواهد شد؟

رکنا

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.