پنج‌شنبه, 13 اردیبهشت 1403 Thursday, 2 May , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41529 تعداد نوشته های امروز : 3 تعداد دیدگاهها : 2375×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • نقد و بررسی مجموعه داستان «ما چهارنفر بودیم» برگزار شد
    15 آبان 1402 - 11:41
    شناسه : 266899
    1

    نقد و بررسی مجموعه داستان” ما چهارنفر بودیم” نوشتۀ امیر رضا بیگدلی عصر روز سه شنبه، نهم آبان ۱۴۰۲ با حضور جمعی از نویسندگان و دوست داران هنر و ادبیات درخانه فرهنگ گیلان اجرا شد.

    پ
    پ

    و بررسی مجموعه داستان ما چهارنفر بودیم برگزار شد - نقد و بررسی مجموعه داستان «ما چهارنفر بودیم» برگزار شد - بررسی

    به گزارش گروه داستان فارسی خانه فرهنگ، نقد و بررسی مجموعه داستان” ما چهارنفر بودیم” نوشتۀ امیر رضا بیگدلی عصر روز سه شنبه، نهم آبان ۱۴۰۲ با حضور جمعی از نویسندگان و دوست داران هنر و ادبیات درخانه فرهنگ گیلان اجرا شد.

    در ابتدا سهیلا فرزاد نویسنده و مترجم، داستان “شجره‌نامه” را برای دوستان حاضر در جلسه خواند. سپس یوسف فخرایی، نمایش نامه‌نویس و منتقد هنری صحبت خود را شروع کرد و گفت: از حضور شما سپاسگزاری ویژه می‌کنم از اینکه اینجا هستید، زیرا هنوز پای فرهنگ ایستاده‌اید، در زمانه مشقت و مصیبت؛ به سهم خودم سپاسگزارم. و از ژیل دلوز نقل کرد که:” آگاهی اجتماعی و آگاهی جمعی و آگاهی ملی هرچقدر هم مغشوش، سرکوب شده، واپس رانده شده، چیزی‌ست که از مسیر ادبیات می‌گذرد.”

    این منتقد در ادامه گفت: دلوز یک فیلسوف است. نمی‌گوید تاریخ یا فلسفه یا  فلسفۀ تاریخ بلکه او می‌گوید همه چیز یکراست از ادبیات می‌گذرد. من می‌خواهم فهم  خودم را از این متن و فهم نسبی خودم از ادبیات را با نگاه دلوز پیوند بزنم. کتاب “ما چهارنفر بودیم”  شش روایت دارد چرا از واژه روایت استفاده می‌کنم؟ روایت‌ها را براساس فضا، اتمسفر، مد داستانی، صحنه آرایی، زبان، سبک، موضوع و درونمایه؛ به طورخاص درونمایه بررسی می‌کنم. زیرا عقیده شخصی من آنست که درونمایه آن جایی ست که نویسنده تفسیر و فهم خودش را از آنچه هست و آنچه که می‌‌تواند باشد با ما درمیان می‌گذارد. ما به واسطه تفسیر نویسنده وارد جهان شگرف او و وارد متن می‌شویم. اساسا کنش بنیادین  ادبیات در ‌آشکارگی زخم‌هاست. زخم‌های فردی و جمعی در حوزه اجتماعی؛ نویسنده مدل کوچکی را برمی‌گزیند اما به واسطۀ زبان ادبی که سرشار از نمادها و استعاره‌ها ، مجاز وکنایه هاست، آن مدلول کوچک بدل به تصویری بزرگ و چند وجهی می‌شود.

    داستان “شجره نامه” ما را به یاد داستان “کلیسای جامع” ریموند کارور می‌اندارد؛ ‌آن جا مردی کور یک کلیسای جامع را برای مردی که می‌بیند، می‌کِشد و اینجا قرار است زنی که آلزایمر دارد کمک کند تا شجره نامه‌ای نوشته شود. موضوع تنهایی و مرگ است. “شجره نامه” و یک “حبه قند” که روایت های پایانی این کتاب‌اند در امتداد هم‌اند؛ در اصل یک روایت اند. برروی هم داستانی کامل‌اند.”شجره نامه” یک طرح نامه و “یک حبه قند”  یک داستان کامل  است. یک “آن” روایی بسیار زیبا در روایت هست مثل آنِ زیبایی که در “آدمکش‌ها” ی همینگوی است  یا  در” بانو و سگ ملوس” چخوف است. “آنِ” روایی دقیق است. درپایان برای “صنم بانو” که همه کوکانش را از دست داده شروع به رسم یک شجره نامه خیالی با هفده کودک می‌کند. حقیقت اینست که شجره نامه واقعی مثل کلیسای واقعی امری درونی، خیالی و مثالی است.

    “ماچهارنفر بودیم” ، ” یک حبه قند” و ” شجره نامه” بُعد هستی شناسی قوی دارند. سایر داستان‌ها بُعد جامعه شناختی و معرفت شناختی را رقم می‌زنند؛ به طور ضمنی نوعی پایان محتوم زندگی را روایت می‌کنند. لاجرم همه تنها خواهیم شد، حتی با حضور دیگری. اینکه حضور ما عین غیاب است و با گذشت زمان چهره واقعی آشکار می‌‌شود. در “یک حبه قند” و “ما چهار نفر بودیم”  کاراکتر اصلی، زمان است زیرا بُعد هستی شناختی مطرحِ آن یکراست و یکسره در سیطره زمان است .داستان” ما چهارنفر بودیم” عمیق‌ترین زخم و ژرف‌ترین حوزه آگاهی فردی و اجتماعی ما دراین مجموعه است. یوسف فخرایی منتقد گفت: بگذارید بار دیگر به دلوز برگردیم و به پوئتیک ارسطو. ارسطو، فیلسوفِ شاعر را با مورخ می‌سنجد. شاعری را برتری می‌نهد هرچند که با استادش افلاتون می‌جنگد، بر سر اینکه هنر، تقلیدِ تقلید نیست. هنر براساس احتمال و ضرورت شکل می‌گیرد اما متفاوت است با مورخی که واقعیت را خام چیدمان میکند. آیا اثر هنری ادبی قدرت آن را دارد که مسیر اگاهی جمعی اجتماعی و ملی را رقم برند؟ دلوز و ارسطو می‌گویند دارد. بنابراین اثر یک نویسنده ممکن است از احتمال و ضرورت شکل پیروی کند. ممکن است از امر محال بگوید و حتی به مسائل رئالیستی نگاه کند. تخیل ژرف خودش را با کنایه، استعاره‌ها و مجازها پیوند بزند؛ از طریق زبان، رابطه دال و مدلول، سوژه و ابژه را معنا کند. با همۀ این دگرگونی‌ها وتغییرات باز هم به زعم دلوز، حتی نیرومندتر از تاریخ و مورخ و فلسفه عمل می‌کند. و این بخشِ زیبا، شکوهند، بزرگ، ماندگار و جاودانه‌ی ادبیات است. فراموش نکنیم که سه هزار سال پیش در متنِ حماسه بزرگ گیل‌گمش این شکوهمندی با ما درمیان گذاشته شده است.

    رضا عابد شاعر، نویسنده و منتقد ادبی سخنران دوم این مراسم بود که گفت: ساده نویسی و رفتار سهل و ممتنع با زبان، همیشه خطرات خودش را دارد. مثل رفتن روی لبۀ تیغ است. اما نویسنده پیروزمند از این وادی عبورکرده‌ همانطورکه ریموند کارور پیروزمند درآمده است. یعنی ما با دیدن سطح داستان، معناهای ضمنی و لایه‌مندی‌ها را هم درک می‌کنیم. این داستان‌ها موتیف‌های خوبی هم دارد.

    اگر عشق، مرگ و جاودانگی را از کلاسیسیم تا امروز پرتاب کنیم، می‌‌بینیم که این عناصر همواره تا امروز وجود دارند. کاراکتر نویسنده درگیر عشق، مرگ، جاودانی و تنهایی و هراس و…است.تنهایی انسان را روی دایره می‌ریزد، با همان عنصر فراموشی روی آلزایمر، که به فراموشی همۀ ما تبدیل می‌شود. رضا عابد گفت: در ادبیات دال‌ها برمدلول خود دلالت نمی‌کنند، بلکه دال‌ها به هم پرتاب می‌شوند. آن لکنت زبانی را می‌بینیم که دچارش شده است. همانطور که دلوز می‌گوید در داستان مسخ، “گرگوارسامسا” دچار لکنت زبانی شده است. اینجا از “شجره نامه” به “حشره نامه” می‌رسد. مانند هرج ومرجع و فقدان معنا، در داستان “کلاف سردرگم ” بهرام صادقی که می‌رود عکاسی، عکسش را نمی‌یابد؛ اینجا هم مادر و پسر نمی‌توانند به تفاهمی برسند و این همان متن گشوده ست، دال‌ها به هم پرتاپ شده‌اند. این همان ویران‌سازی است. ادبیات خودش را ویران می‌کند که در “یک حبه قند” خودش را نشان می‌دهد. ‌آیا بعد از “یک حبه قند “نمی‌شود داستان نوشت؟ می‌شود. ادبیات دنبال پاسخ نهایی نیست. فرق ادبیات و فلسفه همین است. فلسفه؛ عزیمت گاهش به دنبال پاسخ ست. اما ادبیات پرسشگر است. پرسش پشت پرسش. همین پرسش است که لکنت زبانی می‌آ‌ورد.

    زبان روی سه عنصر مکث می‌‌کند. ویتگنشتاین می‌گوید “حد جهانم، حد زبانم”. مکث می‌کنیم. چه می‌گویی؟ چه اجرا میکنی!؟ و چه تغییر می‌کند!؟ آن “آن”، همان تدبیر است، لحظه‌ای‌ است که ادبیات برای ما می‌سازد.کاراکتر اصلی داستان در”ما چهار نفر بودیم” مرگ را در تمام داستان مستولی می‌کند و چهارنفر، در انتظار مرگ دو نفر هستند. دیالوگ‌های ‌آخر داستان باز است و من را یاد نیرومندترین داستان جهان ،” مرگ ایوان ایلیچ” تولستوی انداخت که دارد با مرگ چانه می‌زند. همانطور در موتیف دیگری که  سترونی و عقیم بودن را به کل جامعه به زیبایی تعمیم می‌دهد، هندوانه‌ای نماد می‌شود… آن بت‌وارگی، به اصطلاح فتیشیسم کالای مارکس رخ می‌دهد. همه چیز کالایی‌ست و انسان و بچه هم کالاست. خیلی از کارهای نویسنده دیالوگ محوراست. همین جا یک نقدی دارم. چرا همه مثل هم حرف می‌زنند؟ لحن‌شان یکی ست. مادر و پسر در شجره نامه یک لحن دارند. در دیالوگ نویسی، ما دیالوگ‌نویس‌های معروفی مانند غلامحسین ساعدی و احمد محمود با دیالوگ‌های درخشان داریم.

    درپایان از رنج نهفته درآثار امیررضا بیگدلی و مقایسه آن با رنج در آثار داستایوفسکی گفت. و از آگاهی بخشیِ گفت که درآثار امیررضا بیگدلی می‌توان آن را یافت. در انتهای مراسم نیز حاضران پرسش‌هایی را درمورد مجموعه داستان “ما چهار نفر بودیم” مطرح کردند که منتقدان برنامه پاسخ دادند.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.