عبدالرضا خزایی، روزنامهنگار
سینمای ایران، خسته، زخمی، محدود؛ اما هنوز زنده است. در کشوری که فیلمساختن شبیه به عبور از میدان مین است، در سرزمینی که هر پلان باید از تونل تردید و ممیزی بگذرد، نخل طلای جشنواره کن در سال۲۰۲۵ بر شانههای فیلمی ایرانی نشست.
جعفر پناهی با یک تصادف ساده، حادثهای خلق کرد که قلبِ هفتاد و هشتمین کن را لرزاند و دوباره نام ایران را بر بلندای هنر جهان نشاند.
این فقط یک جایزه نیست؛ این نخل، فریادیست در سکوت. ثمره سالها ایستادگی در برابر خاموشی. فیلمی که در دلِ محدودیت متولد شد، در دلِ جهان درخشید.
جایی که خیلیها از «نبودِ آزادی» مینالند، سینماگری پیدا شد که از همان تنگنا، آزادی تصویر را استخراج کرد. پناهی مثل همیشه، دوربینش را از پنجره تنگ خانه بیرون برد، ولی جهانی را به درون کشید.
بیایید واقعبین باشیم؛ سینمای ایران سالهاست با کمترین حمایت، بیشترین افتخار را ساخته. بدون اسپانسرهای میلیاردی، بدون فرش قرمز داخلی و حتی گاهی بدون مجوز نمایش. اما این سینما، سینمای خلاقیت است.
سینمای فیلمنامههایی که از دل کوچه پسکوچههای جامعه میجوشد، بازیگرانی که با چشمهایشان حرف میزنند، و کارگردانانی که میدانند دوربین چطور از دیوار هم رد میشود.
نخل طلای ۲۰۲۵ را باید قاب گرفت و به دیوار سینمای ایران آویخت؛ نه فقط بهعنوان افتخار، بلکه بهعنوان یادآوری. یادآوری اینکه سانسور میتواند صدا را خفه کند، اما نمیتواند صدا را حذف کند. که دوربین میتواند توقیف شود، اما نگاه نه. این نخل، از دل خاکستر برخاسته؛ خاکستر سانسور، بیمهری، تحقیر و تبعید.
جعفر پناهی دوباره ثابت کرد که وقتی درها بسته میشوند، پنجرهها حرف میزنند. سینمای ایران هنوز زنده است، چون بلد است در سکوت، فریاد بزند./راهبرد
ثبت دیدگاه