خستگي ناپذير ترين مرد گيلان سلام
إيمان دارم كه حالتان خوب است،خوبتر از هميشه
يقين دارم كه در پيشگاه پروردگار با روسپيدي و سربلندي،كوله بار سنگيني را كه شانه به شانه يِ روزگار به دوش كشيديد را زمين گذاشته و آرام و سبكبال در منتهاي آرامش بسر ميبريد.
ميدانم هنوز هم از حال ما غافل نيستيد،ميدانم روح بلند و آسمانيتان نظاره گر پردردترين روزهاي گيلان زمين بود،روزهاي پر از فقدان و دلتنگي و سيه پوشي…
روزهايي كه خاطر هيچ كداممان تسلي نيافت،
روزهايي كه خاك گيلانمان شاهد اشكهاي مردم و آن بدرقه ي كم نظير بود!
امروز كه اين دلنوشته را تقديمتان ميكنم،در آستانه ي برگزاريِ چهلمين روز آسماني شدنتان هستيم.
فريادها و فغان ها كمي آرام گرفته،اما نيست روزي كه گوشه چشمي به يادتان تَر نشود.
همه آمدند و اشك ريختند،شانه به شانه براي بدرقه ي راهتان قدم برداشتند،سينه به سينه شرح پاكي و مردانگي و خدمتگزاريتان را نقل كردند و گواه هم شدند،،،
رسيد روزي كه همه آمدند و اعتراف كردند به جمله اي كه هميشه ميگفتيد”كساني كه مرا آماج حملات و تهمت ها قرار داده اند،بهتر از هر كسي ميدانند كه من مشكلي ندارم”
آمدند و به شايستگيتان اعتراف كردند!
آمدند كساني كه دم از اعتدال ميزدند.
اين تناقض پر رنگ را با كدام قلم رقم زنم؟!چگونه بگويم از مدعيان راه اعتدالي كه بر شما بعنوان نماد اعتدال،راه سد كردند.
ميخواهم بگويم،بگويم از تمام بي عدالتي ها،افراط ها،تفريط ها،،،
بگويم از منصب پرستي ها و تازه جلوس كرده هايي كه،بلندي خود را در پستي ديگران ميجويند و به هزار زبان فرياد زدند كه تو نرو،تا ايستاده يِ من بر تو پيشي داشته باشد.
از كساني بگويم كه چنان بر صندلي هايشان جامد شده و مانده اند كه،چشم ديدن هيچ رونده و هيچ راهي را ندارند از هراس از دست دادن جاي خود.
ميخواهم بگويم از ترس ها و كارشكني ها،از كام سياهي ها و فال بد زدن هاي تازه نفس هايي كه به اميد عزل اسطوره ي عدالت و بزرگ منشي،رؤياي تكيه زدن بر مقام و منصب را بخود وعده ميدادند.
بگويم از خط كش بدستاني كه هر روز زاويه را طوري كوچك كردند كه،عرصه بر مردان و مديران پاكي چون شما تنگ شود،،،
به پاس درس سكوت و گذشتي كه در محضرتان آموختم،تمام ناگفته هايتان در سينه ام ميماند.
ميدانم امروز از هميشه زنده تريد…
و من امروز تنهاتر از هميشه،ولي سربلند،با روح بزرگوارتان و ذره ذره خاك اين استان عهد ميبندم كه همچنان يار وفادارتان باشم،و تمام خود را براي راهي كه شروع كرده بوديم بگذارم.
دل نوشته ام را با شعري از حضرت حافظ تمام ميكنم كه شما آنرا در نامه ي اعتراضتان به ردِ صلاحيت خود نوشته بوديد.
“مرا بجز آستان تو پناهي نيست/مرا بجز اين درحواله گاهي نيست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر/بگو بسوز كه بر من به برگ كاهي نيست
مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن/كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
“راهتان پر رهرو باد”
ابوذر رضائيان
خستگي ناپذير ترين مرد گيلان سلام إيمان دارم كه حالتان خوب است،خوبتر از هميشه يقين دارم كه در پيشگاه پروردگار با روسپيدي و سربلندي،كوله بار سنگيني را كه شانه به شانه يِ روزگار به دوش كشيديد را زمين گذاشته و آرام و سبكبال در منتهاي آرامش بسر ميبريد. ميدانم هنوز هم از حال ما غافل […]
توچی میگی آخه.
خیلی دوست داری بزرگ خودتو جلوه بدی اما مامیدانیم…..
این یکی رو به کی داده براش نوشته خدا می داند!
دوران انتخابات یار نزدیک رئیسی بودی الان واس ما پیدات شده و از افراط و تفریط می گی!؟