چهارشنبه, ۲۹ فروردین , ۱۴۰۳ Wednesday, 17 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 41347 تعداد نوشته های امروز : 16 تعداد دیدگاهها : 2369×
  • شعار سال

    شعار سال 1403

  • همدستی پسر شیطان صفت با مادرش!
    02 فروردین 1397 - 16:31
    شناسه : 122431
    0

    پسر شیطان صفت همدستی داشت که به او مادر می گفت.

    پ
    پ

    حوادث 1 - همدستی پسر شیطان صفت با مادرش! - پسر

    وقتی شنیدم خواستگارم در یکی از کشورهای عربی شرکت بزرگ تجاری دارد آن قدر ذوق زده شده بودم که نمی توانستم خوشحالی ام را پنهان کنم. دوست داشتم هرچه سریع تر مجلس جشن تمام شود تا بتوانم با خواستگارم به صورت تلفنی صحبت کنم. ماجرای خواستگاری را از خانواده ام پنهان کردم تا پس از قطعی شدن موضوع، آن ها را در جریان بگذارم، اما همین ارتباط تلفنی پنهانی مرا در گرداب مشکلی انداخت که…

    شراره ۱۸ ساله که نمی توانست از شدت شرم به چهره پدرش نگاه کند و خجالت زده به کف اتاق رئیس اداره اجتماعی پلیس فتا چشم دوخته بود به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: در سال آخر دبیرستان تحصیل می کنم. پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار است و یک شرکت تولید لوازم چوبی دارد.

    حدود ۲۰ روز قبل وقتی در یک مجلس جشن و سرور شرکت کرده بودم زنی را دیدم که از همسایگان خیلی قدیمی ما در منطقه دیگری بود. آن زمان من دختر خردسالی بودم و تنها تصویری از آن زن در ذهنم باقی مانده بود ولی پس از آن که وضعیت مالی پدرم بهتر شد و ما در منطقه دیگری ساکن شدیم دیگر او را ندیده بودم. آن روز آن زن از وضعیت زندگی خودش گفت که همسرش به دلیل بیماری قلبی فوت کرده و پسرش نیز که الان جوانی ۲۶ ساله است شرکت بزرگ تجاری در خارج از کشور دارد.

    آن زن سپس با تعریف و تمجید از من، ادعا کرد که از همان دوران کودکی دوست داشته من عروس او باشم بعد از آن هم شماره تلفن پسرش را به من داد و با این ادعا که او هم اکنون در ایران حضور دارد از من خواست برای آشنایی بیشتر با پسرش تماس بگیرم. با شنیدن این حرف ها لحظه شماری می کردم تا هرچه زودتر مراسم جشن پایان یابد. ساعتی بعد وقتی با پژمان تماس گرفتم آن چنان از درآمدهای چندصد هزار دلاری و رویای زندگی در خارج از کشور سخن گفت که من همه چیز را فراموش کردم و تنها به ازدواج با او می اندیشیدم.

    آن روز برای آشنایی بیشتر یکی از عکس هایم را از طریق شبکه های اجتماعی تلفن همراه برای او فرستادم روز بعد پژمان دوباره با من تماس گرفت و آن قدر از ادب و زیبایی من تعریف کرد که دیگر همه چیز را مطابق میلم می دیدم. آن روز به درخواست پژمان حدود ۴۰ عکس بسیار خصوصی از خودم برایش ارسال کردم ولی شادمانی های من تنها چند روز طول کشید چرا که پژمان از من خواست مبلغ ۵ میلیون تومان به حسابش واریز کنم وگرنه عکس های زننده ای را که برایش فرستادم منتشر می کند.

    التماس هایم فایده ای نداشت تا این که موضوع را با پدرم درمیان گذاشتم و شکایت کردیم وقتی پژمان و مادرش دستگیر شدند مشخص شد او جوانی بیکار است که در شهرمان ساکن است و از طریق شبکه های اجتماعی با کمک مادرش از دختران جوان اخاذی می کند.

    برنا

    blank

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.